کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    تحريم: آيه ۵ - ۱

      تحريم: آيه ۵ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1 ) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2 ) وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْض فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3 ) إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ (4 ) عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِمَات مُؤْمِنَات قَانِتَات تَائِبَات عَابِدَات سَائِحَات ثَيِّبَات وَأَبْكَارًا (5 )
    در ابتداى اين سوره با محمّد(صلى الله عليه وآله) درباره ماجرايى كه بين او و دو تن از همسرانش پيش آمده است، سخن مى گويى. در ابتدا درباره اين آيات مى نويسم، سپس آن ماجرا را شرح مى دهم.
    سخن تو با پيامبر اين چنين است:
    اى محمّد ! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده است براى كسب خشنودى همسرانت، بر خود حرام مى كنى؟
    اى محمّد ! تو سوگند ياد كردى كه آن حلال را ترك كنى، من خداى بخشنده و مهربان هستم، من راه شكستن سوگند را بيان كردم، كفّاره سوگند را پرداخت كن !
    من سرپرست مؤمنان هستم و بر هر چيز دانا هستم و همه كارهاى من از روى حكمت است.
    اى محمّد ! تو رازى را به يكى از همسرانت گفتى. آن زن راز تو را فاش كرد و با يكى ديگر از همسرانت بازگو كرد. اينجا بود كه من به تو خبر دادم كه آن زن، راز تو را فاش كرده است و در اين امر به تو خيانت كرده است. تو گوشه اى از اين خيانت را به آن زن گفتى و از بيان جزئيّات خيانت او خوددارى كردى. تو به آن زن گفتى: "چرا آن راز را آشكار ساختى؟".
    آن زن با تعجّب از تو پرسيد: "چه كسى به تو خبر داد كه من آن راز را فاش كرده ام". تو در جواب به او گفتى: "خداى داناى آگاه به من خبر داد".
    اى محمّد ! اين گونه بود كه آن دو زن راز تو را فاش كردند، اكنون اگر آن دو زن توبه كنند، به نفع خودشان است، زيرا دل هاى آنان از حقّ منحرف شده است، امّا اگر آن دو زن بر ضدّ تو، دست به دست هم دهند، هيچ كارى از پيش نخواهند برد، زيرا من و جبرئيل و "آن مؤمن نيكوكار" و فرشتگان، يار و ياور تو هستيم.
    اى محمّد ! اگر تو زنان خود را طلاق دهى، من همسرانى بهتر نصيب تو مى كنم، فرق نمى كند كه آن همسران بيوه يا دوشيزه باشند، مهم اين است كه آنان مؤمن، فرمانبردار، اهل توبه و اهل عبادت خواهند بود و از گناه دورى خواهند كرد.

    * * *


    اكنون وقت آن است كه اين دو نكته را بررسى كنم:
    1 - پيامبر چه چيزى را بر خود حرام كرده بود؟
    2 - رازى را كه پيامبر به يكى از همسران خود گفت چه بود؟
    شروع به مطالعه مى كنم. در كتاب هاى تفسيرى شيعه و سنّى، داستانى عجيب مى خوانم.
    داستانِ "عسل بدبو" !
    تحقيق بيشتر مى كنم، مى بينم كه اصل اين ماجرا در كتاب "صحيح بخارى" آمده است. اين كتاب يكى از كتاب هاى معروف اهل سنّت است.
    من به درستى اين داستان، شك دارم، بعداً علّت شك خود را مى گويم، ابتدا اصل داستان را مى نويسم:
    نام يكى از زنان پيامبر، "زينب" بود. (زينب بنت جَحش). پيامبر گاهى به خانه او مى رفت. زينب مقدارى عسل تهيّه كرده بود، وقتى پيامبر نزد او مى رفت از آن عسل به پيامبر مى داد.
    عايشه و حفصه، دو همسر ديگر پيامبر بودند. آنان به زينب حسودى كردند و تصميم گرفتند زمانى كه پيامبر نزد آنان مى آيد به او بگويند: "دهان تو بوى بدى مى دهد، آيا صَمغ مغافير خورده اى؟".
    صمغ مغافير، ماده اى شيرين است كه از درختى ترشّح مى شود، اين درخت در بيابان ها مى رويد. اين صمغ، بسيار بد بو است، عرب ها آن را به عنوان دارو استفاده مى كردند.
    عايشه و حفصه مى دانستند كه پيامبر هميشه مواظب است كه بوى نامناسبى از دهانش به مشام نرسد. آنان مى خواستند با اين سخن، كارى كنند كه ديگر پيامبر از عسلى كه زينب براى او مى آورد، نخورد.
    روزى كه پيامبر از خانه زينب به خانه حفصه رفت. حفصه به پيامبر گفت:
    ــ چرا دهان تو بوى بد مى دهد؟ آيا صَمغ مغافير خورده اى؟
    ــ من عسلى كه زينب برايم آورده است، خورده ام. سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل نخورم، امّا تو اين سخن را به مردم نگو، زيرا مردم خواهند گفت كه چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود حرام كرده است؟
    آن روز گذشت، امّا حفصه اين سخن را به عايشه گفت و بعداً اين مطلب در ميان عدّه اى پخش شد.
    آرى، اين راز پيامبر آشكار شد، پيامبر يك ماه از زنان خود كناره گيرى كرد، حفصه و عايشه از اين كار خود، پشيمان شدند و توبه كردند و پيامبر آنان را بخشيد.
    اين ماجرايى بود كه در كتاب "صحيح بخارى" خواندم و در بعضى از كتاب هاى تفسيرى شيعه هم آن را ديدم (به خاطر احترام، نام آن تفسيرها را ذكر نمى كنم).

    * * *


    اكنون يك بار ديگر آيات 1 تا 5 اين سوره را مرور مى كنم:
    اگر ماجراى عسل را قبول كنم بايد در تفسير اين آيات بگويم كه خدا با پيامبرش چنين سخن گفت: "اى محمّد ! چرا عسلى را كه خدا بر تو حلال كرده است، بر خودت حرام كردى؟ چرا سوگند خوردى كه ديگر عسل نخورى؟ اى محمّد ! عسل نخوردن تو، رازِ تو بود، حفصه راز تو را فاش كرد".
    قدرى فكر مى كنم !
    آيا واقعاً راز پيامبر، حرام كردن عسل بوده است؟
    قرآن در اينجا از توطئه دو تن از زنان پيامبر سخن مى گويد، آيا راز عسل، بوى توطئه مى دهد؟
    من نمى توانم باور كنم كه آن راز، راز نخوردن عسل باشد !
    آن راز، چيز مهمّى بوده است كه خدا به آنان هشدار مى دهد كه شما كارى نمى توانيد بكنيد، خدا و جبرئيل و "آن مرد نيكوكار" و فرشتگان، پشتيبان پيامبر هستند !
    آيه 4 را با دقّت مى خوانم: "اگر آن دو زن بر ضدّ تو، دست به دست هم بدهند، هيچ كارى از پيش نخواهند برد، زيرا من و جبرئيل و آن مؤمن نيكوكار و فرشتگان، يار و ياور تو هستيم".
    در آيه 5 خدا به زنان پيامبر هشدار مى دهد كه اگر به اين رفتار خود ادامه دهند، پيامبر آنان را طلاق مى دهد. آيا خوردن مقدارى عسل، اين قدر مهم است كه خدا به خاطر آن چنين هشدارى دهد؟
    اصل اين ماجرا در كتب اهل سنّت آمده است، در هيچ حديثى از اهل بيت(عليهم السلام)اين مطلب تأييد نشده است.
    جالب اين است كه كتاب "كافى" كه معتبرترين كتاب شيعه مى باشد، ماجراى ديگرى براى اين آيات نقل كرده است.
    در كتاب كافى از امام باقر(عليه السلام)اين حديث نقل شده است: "اين آيات درباره ماريه نازل شده است و پيامبر سوگند ياد كرد كه با او رابطه جنسى نداشته باشد، خدا از او خواست تا كفّاره اين قسم را بدهد".[19]
    منظور امام باقر(عليه السلام) از ماريه، يكى از همسران پيامبر است.
    اكنون من بايد يكى از اين دو را انتخاب كنم:
    يا سخن آقاى بخارى (كه به بغض نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)مشهور است) يا سخن امام باقر(عليه السلام) را؟
    معلوم است كه كدام را انتخاب مى كنم...

    * * *


    ماريه قبطيّه !
    او كيست؟ ماجراى او چيست؟
    من بايد تاريخ را بخوانم: پيامبر تا خديجه(عليها السلام) زنده بود با زن ديگرى ازدواج نكرد، خديجه(عليها السلام) بانوى بزرگوارى بود كه براى پيامبر دو پسر آورد، قاسم و عبدالله. امّا اين دو پسر در كودكى از دنيا رفتند.[20]
    پنج سال از نبوّت پيامبر گذشت و خدا به پيامبر و خديجه(عليها السلام)، دخترى داد كه نام او را فاطمه(عليها السلام) نهادند، پيامبر دخترش را بسيار دوست مى داشت. در سال دهم بعثت خديجه(عليها السلام)از دنيا رفت.
    پيامبر بعد از آن با چند زن ازدواج كرد، يكى از آنان عايشه بود، ديگرى حفصه.
    امّا هيچ كدام آنان براى پيامبر فرزندى نياوردند. سال ششم هجرى فرا رسيد. پيامبر نامه اى به پادشاه مصر فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد. پادشاه مصر دعوت پيامبر را نپذيرفت امّا به رسم آن روزگار، هديه هايى براى پيامبر فرستاد، يكى از آن هديه ها، كنيزى بود كه ماريه نام داشت.
    پادشاه مصر، ماريه را همراه با خدمتگزارى به مدينه فرستاد. ماريه به مدينه آمد، پيامبر او را به حال خود گذاشت، ماريه آيات قرآن را شنيد و در آن فكر كرد و سرانجام مسلمان شد. پيامبر با او ازدواج كرد.
    ماريه زنى زيبا بود و به پيامبر علاقه زيادى داشت، پيامبر هم وقتى ايمان او را مى ديد به او محبّت بيشترى نشان مى داد.[21]
    اين امر سبب شد كه بعضى از همسران پيامبر به ماريه حسد بورزند، پيامبر براى اين كه ماريه از اين حسادت ها ناراحت نشود، او را از شهر مدينه به مشربه برد و محلّ زندگى او را آنجا قرار داد.
    يك روز ماريه به ديدار پيامبر آمد، پيامبر آن روز در خانه حفصه بود، حفصه براى كارى از خانه بيرون رفته بود. خدا چنين مقدّر كرده بود كه از ماريه يك پسر به پيامبر بدهد، پيامبر در آرزوى داشتن پسرى بود. پيامبر با ماريه رابطه جنسى برقرار كرد. وقتى حفصه اين ماجرا را فهميد، خشمناك شد و حسادت ورزيد. پيامبر براى اين كه حفصه آرام شود، فرمود: "آرام باش ! من از اين لحظه به بعد، ماريه را بر خود حرام كردم و ديگر با او رابطه جنسى نخواهم داشت".[22]
    اينجا بود كه خدا اين آيات را بر پيامبر نازل كرد و به او چنين گفت: "اى محمّد ! چرا همسرى را كه من بر تو حلال كرده ام، بر خودت حرام كردى؟".
    بعد براى اين كه احترام اين سوگند حفظ شود، خدا به او فرمان داد تا برده اى را آزاد كند و اين گونه كفّاره بدهد و با ماريه به صورت عادى (مثل هر زن و شوهر ديگرى) زندگى كند.
    بعد از مدّتى آثار حاملگى در ماريه آشكار شد، پيامبر بسيار خوشحال شد كه خدا به او فرزند ديگرى عطا مى كند، علاقه پيامبر به ماريه هم بيشتر شد، زيرا ماريه به مراقبت بيشترى نياز داشت.
    فرزندِ ماريه به دنيا آمد، پيامبر نام او را ابراهيم گذاشت. پيامبر ابراهيم را بسيار دوست مى داشت. البتّه ابراهيم بيش از يك سال و نيم عمر نكرد و از دنيا رفت. پيامبر در مرگ او گريه كرد و اشك ريخت.

    * * *


    تفسير آيات 1 و 2 اين سوره را بيان كردم، فهميدم كه پيامبر به خاطر اين كه حفصه خشنود شود، ارتباط با ماريه را بر خود حرام كرد.
    خدا به پيامبر اين دو آيه را نازل كرد و به او چنين گفت: درست است كه همسرانت مى خواهند تو با ماريه ارتباط نداشته باشى، امّا تو نبايد اين قدر رعايت حال آنان را كنى، چرا آنچه را كه من بر تو حلال كرده ام با سوگند بر خودت حرام كردى؟ چرا چنين سوگندى ياد كردى؟
    پيامبر با سوگند چيزى را بر خود حرام كرده بود، خدا هم راه شكستن سوگند را بيان كرد و از او خواست تا كفّاره بدهد.
    اين مسأله ممكن است براى مسلمانان در هر زمانى پيش بيايد، اگر مسلمانى به نام خدا سوگند ياد كند، آن كار بر او واجب مى شود، امّا او مى تواند كفّاره دهد و از آن سوگند آزاد شود.
    كفّاره سوگند چيست؟
    كافى است كه فقط يكى از سه امر را انتخاب كند و آن را انجام بدهد: آزاد كردن يك برده يا غذا دادن به ده فقير يا پوشاندن لباس به ده فقير. اگر كسى نتواند هيچ كدام از اين ها را انجام بدهد، بايد سه روز روزه بگيرد.
    در واقع قرآن در اينجا اهميّت سوگند به نام خدا را بيان مى كند و به حكم آن اشاره مى نمايد.

    * * *


    اكنون آيات 3 تا 5 را مى خوانم. مى خواهم بدانم آن راز چيست كه پيامبر با يكى از همسرانش گفت؟
    اين سه آيه درباره افشاى يك راز مهم است.
    ماجراى پيش بينى حكومت !
    يك روز پيامبر به يكى از همسران خود، خبرى از آينده داد، خدا به پيامبر از آينده خبر داده بود، پيامبر مى دانست كه بعد از او، عدّه اى به حكومت مى رسند كه شايسته اين مقام نيستند، درست است كه آنان ادّعاى ايمان مى كردند، امّا در لحظه امتحان، عاشق رياست مى شوند و حكومت را در دست مى گيرند و بر سرتاسر سرزمين عربستان حكومت مى كنند.
    پيامبر اين راز را به يكى از زنان خود گفت. آن زن اين مطلب را به يكى ديگر از همسران پيامبر گفت، سرانجام اين راز به گوش عدّه اى از منافقان رسيد. آنان با خود گفتند: "اگر واقعاً چنين چيزى راست است، پس خوب است ما دست به كار شويم و پيامبر را از بين ببريم تا به حكومت برسيم". اين توطئه اى خطرناك براى پيامبر بود.
    خدا در اينجا از آن دو همسر پيامبر خواست تا توبه كنند، زيرا رازى را فاش كردند. خدا به پيامبر اين ماجرا را خبر داد. پيامبر به آن زن گفت: "چرا آن راز را آشكار ساختى؟".
    آن زن با تعجّب از پيامبر پرسيد: "چه كسى به تو خبر داد كه من آن راز را فاش كرده ام". پيامبر در جواب فرمود: "خداى داناى آگاه به من خبر داد".
    خدا از آن دو زن خواست تا توبه كنند چون به نفع خودشان است زيرا دل هاى آنان از حقّ منحرف شده بود، امّا اگر آن دو زن بر ضدّ پيامبر، دست به دست هم دهند، هيچ كارى از پيش نخواهند برد، زيرا تو و جبرئيل و آن مؤمن نيكوكار و فرشتگان، يار و ياور او هستيد.
    آرى، بعضى از زنان پيامبر نه تنها معرفت لازم به مقام پيامبر نداشتند، بلكه گاهى كارهايى مى كردند كه باعث رنجش پيامبر مى شد، براى همين خدا به آنان هشدار مى دهد كه آنان فكر نكنند اگر پيامبر آنان را طلاق دهد، همسرانى بهتر جايگزين آن ها نخواهند شد.

    * * *


    لازم مى بينم به اين مطلب اشاره كنم:
    قرآن در ابتداى سوره از دو ماجرا سخن مى گويد:
    * اوّل: ماجراى سوگند پيامبر
    در آيات 1 و 2 به اين ماجرا اشاره شده است و خدا به پيامبر فرمان مى دهد تا كفّاره سوگند خود را پرداخت كند.
    * دوم: ماجراى راز پيامبر
    در آيات 3 تا 5 از اين ماجرا سخن گفته شده است و خدا از خطاى دو تن از زنان پيامبر سخن مى گويد تا كسى به عصمت آنان، اعتقاد پيدا نكند.

    * * *


    سؤالى ذهن مرا مشغول مى كند:
    به راستى چرا خدا اين ماجرا را در قرآن ذكر كرده است؟ اين ماجرا چه درسى براى مسلمانان دارد؟
    همسران پيامبر، معصوم نبودند، آنان زنانى معمولى بودند كه ممكن بود خطا و اشتباه كنند. طبيعى بود كه پس از مرگ پيامبر، عدّه اى به اين زنان قداست دهند و سخنان و رفتار آنان را به عنوان يك ارزش قبول كنند و اين خطر بسيار بزرگى براى اسلام بود.
    خدا در اينجا از خطاى دو تن از همسران پيامبر سخن مى گويد تا اين مطلب براى هميشه در ذهن مسلمانان باقى بماند، وقتى اين مطلب در قرآن بيايد، هيچ كس نمى تواند آن را حذف كند.
    هر مسلمان در هر زمان و مكانى كه باشد، اين آيات براى او درس بزرگى دارد. مسلمانان وقتى تاريخ را مى خوانند و درباره اسلام تحقيق مى كنند، ديگر به سخنان زنان پيامبر با قداست نگاه نمى كنند زيرا مى دانند آنان زنانى معمولى بودند كه مثل همه انسان ها ممكن است خطا كرده باشند.
    افسوس كه مسلمانان، پيام اين آيات را درك نكردند؟
    وقتى مردم با على(عليه السلام) به عنوان خليفه چهارم بيعت كردند، عايشه، دست به شورش زد. حدود بيست و پنج سال از وفات پيامبر گذشته بود كه عايشه مردم را بر ضدّ على(عليه السلام)شوراند. او همراه با هوادارانش از مدينه به بصره رفتند و آنجا را تصرّف نمودند.
    در تاريخ مطالبى ذكر شده است كه انسان را به تعجّب وامى دارد، آنان به عايشه قداست عجيبى دادند و به فرمان او، دست به شورش زدند.
    على(عليه السلام) با لشكر خود به بصره آمد و آنان را نصيحت كرد، امّا آنان از شورش دست برنداشتند. سرانجام جنگى سخت در گرفت و بيش از 17 هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. (اين جنگ به جنگ "جَمل" مشهور شد).
    عايشه به جنگ على(عليه السلام) رفت، امّا خلافت معاويه را هديه اى آسمانى مى دانست. معاويه ظلم و ستم هاى زيادى انجام داد كه همه از آن باخبرند، امّا عايشه معتقد بود كه خدا لباس خلافت را بر اندام او پوشانده است ! [23]
    وقتى عايشه، اين سخنان را درباره معاويه بيان كرد، معاويه هم هجده هزار سكّه طلا براى او فرستاد.[24]
    درست است كه زنان پيامبر از دنيا رفته اند، امّا خطِّ فكرى آنان زنده است، قرآن در اينجا به همه پيام مى دهد كه فكر كنند از چه كسانى پيروى مى كنند؟

    * * *


    مسلمانان بعد از پيامبر از چه كسى بايد پيروى كنند؟
    چقدر جالب است قرآن در آيه 3 بعضى از زنان پيامبر را نكوهش مى كند و در همين آيه از "مؤمن نيكوكار" نام مى برد و به پيامبر چنين مى گويد:"اى پيامبر ! اگر آن دو زن بر ضدّ تو، دست به دست هم بدهند، هيچ كارى از پيش نخواهند برد، زيرا من و جبرئيل و آن مؤمن نيكوكار و فرشتگان، يار و ياور تو هستيم".
    آن مؤمن نيكوكار كيست؟
    وقتى به كتاب هاى اهل سنّت مراجعه مى كنم مى بينم آن ها هم گفته اند: "منظور از آن مؤمن نيكوكار، على(عليه السلام)مى باشد". اين مطلب در كتب شيعه هم ذكر شده است.[25]
    آرى، على(عليه السلام) در همه جا يار و ياور پيامبر بود !
    قرآن در آيه 3 دو خطِّ فكرى را بيان مى كند:
    خطّ اوّل: خطّ على(عليه السلام) كه همان خطّ امامت است و تا روز قيامت ادامه خواهد داشت و امروز هم مهدى(عليه السلام)، امام زمان است.
    خطّ دوم: خطّ بعضى از زنان پيامبر كه از ظلم و ستم دفاع كردند، امروز عدّه اى دنباله رو راه آنان هستند.
    من امروز بايد راه خود را مشخّص كنم. يكى را انتخاب كنم و از ديگرى، دورى كنم.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۵: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن