کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    جِنّ: آيه ۵ - ۱

      جِنّ: آيه ۵ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآَنًا عَجَبًا (1 )يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآَمَنَّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدًا (2 ) وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا (3 ) وَأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا (4 )وَأَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا (5 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) اهل مكّه بود، مردم مكّه او را به خوبى مى شناختند و سال ها با او زندگى كرده بودند و همواره او را "محمّد امين" مى خواندند و به درستكارى او باور داشتند، امّا وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى برگزيدى، گروهى از مردم مكّه با او دشمن شدند و او را ديوانه، جادوگر و دروغگو خواندند. محمّد(صلى الله عليه وآله)آنان را به رستگارى فرا مى خواند و از بُت پرستى نهى مى كرد، آنان اسير جهل و خرافات شده بودند و نمى خواستند دست از پرستش بُت ها بردارند.
    اكنون مى خواهى ماجراى ايمان آوردن گروهى از جنّ ها را شرح دهى، هدف تو از بيان اين ماجرا چيست؟
    گروهى از جنّ ها كه اصلاً محمّد(صلى الله عليه وآله) را نمى شناختند، وقتى آيات قرآن را شنيدند به حقّ بودن آن پى بردند و به آن ايمان آوردند، اهل مكّه كه سال هاى سال با محمّد(صلى الله عليه وآله)زندگى كرده بودند، چرا به او ايمان نمى آوردند؟ چرا خود را از سعادت و رستگارى محروم مى كردند.

    * * *


    بازار عُكّاظ !
    مهم ترين اتّفاق اقتصادى و فرهنگى در آن روزگار !
    مردم آن روزگار در اوّل ماه ذى القعده به سرزمينى به نام "عُكّاظ" مى رفتند و بيست شب در آنجا مى ماندند و بزرگ ترين بازار را تشكيل مى دادند، بازرگانان و خريداران از همه جا به آنجا مى آمدند. از مكّه تا سرزمين "عُكّاظ" سه روز راه بود، "عُكّاظ" بين مكّه و طائف واقع شده بود. شاعران بزرگ عرب نيز در آنجا حاضر مى شدند و شعرهاى زيباى خود را مى خواندند.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت تا به "عُكّاظ" برود و در آنجا مردم را به يكتاپرستى دعوت كند، او از مكّه حركت كرد و سه روز در راه بود، وقتى به آنجا رسيد با مردم سخن گفت، امّا هيچ كس سخنش را نپذيرفت و حتّى يك نفر هم مسلمان نشد، آن مردم سرگرم دنيا و زيبايى هاى آن شده بودند، كسى كه شيفته دنياست، سخن حقّ در او اثر نمى كند، آن مردم به دنبال ثروت و كنيزهاى زيبايى كه در آنجا به فروش مى رفتند، بودند.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) به آنجا رفت تا حجّت را بر آنان تمام كند، در روز قيامت آنان نمى توانند بگويند: "كسى سخن حقّ را براى ما بيان نكرد"، محمّد(صلى الله عليه وآله)وظيفه اش را به خوبى انجام داد، تو از او خواسته بودى كه به انجام وظيفه خود فكر كند نه به نتيجه كار. درست است كه هيچ كس سخنش را نپذيرفت، امّا او وظيفه اش را به خوبى انجام داد.
    بازار عُكّاظ جمع شد و همه به شهرها و قبيله هاى خود بازگشتند، محمّد(صلى الله عليه وآله)هم به سوى مكّه حركت كرد، شب فرا رسيد، محمّد(صلى الله عليه وآله)خسته راه بود، او براى استراحت در وسط بيابان منزل كرد.
    پاسى از شب گذشت، محمّد(صلى الله عليه وآله) از خواب بيدار شد، او تنها در اين بيابان به نماز ايستاد و سپس شروع به خواندن قرآن كرد.
    گروهى از جنّ ها از آنجا مى گذشتند، آنان صدايى را شنيدند، به يكديگر گفتند: "گوش كنيد". همه با دقّت به قرآن گوش فرا دادند، پس از آن نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) آمدند و او با آنان سخن گفت و آنان مسلمان شدند و به قرآن ايمان آوردند.
    آنان نُه جنّ بودند كه نزد قوم خود رفتند و آنان را هم نزد پيامبر آوردند، پيامبر آنان را نيز به اسلام دعوت كرد و همه مسلمان شدند.[83]

    * * *


    در دو جاى قرآن از اين ماجرا سخن به ميان آمده است: سوره احقاف (آيات 29 تا 32) و سوره جنّ.
    اكنون وقت آن است تا اين آيات سوره جنّ را بخوانم:

    * * *


    تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به انسان ها بگويد كه از طرف خدا به او وحى شده است كه گروهى از جنّ ها به سخنان او گوش داده اند و به آن ايمان آورده اند. آنان اوّلين گروه مسلمان از جنّ ها بودند و به قرآن ايمان آوردند. آنان نزد بقيّه جنّ ها رفتند.
    جنّ هاى مسلمان با قوم خود شروع به سخن نمودند و آنان را به اسلام و قرآن دعوت كردند. اين سخن جنّ هاى مسلمان با ديگر جنّ ها مى باشد:
    اى جنّ ها ! ما كلام آسمانى شگفت انگيزى شنيده ايم كه همه را به راه راست هدايت مى كند، وقتى ما آن كلام را شنيديم به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك خدا قرار نمى دهيم.
    اى جنّ ها ! ما ايمان آورده ايم كه خداى ما، بلندمرتبه است، او هرگز همسر و فرزندى ندارد. ما اعتراف مى كنيم كه جاهلان سخنانى ناروا درباره خدا گفته بودند و ما را گمراه كرده بودند. آنان به ما مى گفتند: "خدا همسر و فرزند دارد"، اكنون كه قرآن را شنيديم، فهميديم كه اين سخنان، باطل بوده است و خدا هرگز همسر و فرزند و شريكى ندارد.
    اى جنّ ها ! ما خوش باور بوديم و تصوّر نمى كرديم كه كسى از جنّ ها يا انسان ها به خدا سخن دروغ نسبت دهد، جاهلان به ما مى گفتند: "خدا فرمان داده است كه فرزندان او را بپرستيد"، ما از روى خوش خيالى اين سخنان را باور كرديم، اكنون وقتى قرآن را شنيديم، فهميديم كه آنان سخن دروغ به خدا نسبت داده بودند و ما را گمراه كرده بودند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸۲: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن