کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    معارج: آيه ۴ - ۱

      معارج: آيه ۴ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع (1 ) لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ (2 ) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ (3 )تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة (4 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه است، او بُت پرستان را از عذاب روز قيامت مى ترساند و براى آنان از آتش جهنّم سخن مى گويد. يكى از بُت پرستان نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)مى آيد و مى گويد: "اى محمّد ! اين عذابى كه تو از آن سخن مى گويى، كى فرا مى رسد؟ اگر راست مى گويى اين عذاب را بر سر ما فرود آور !".
    اينجاست كه تو با محمّد(صلى الله عليه وآله)چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! تقاضاكننده اى از تو تقاضاى عذاب براى خود كرد، عذابى كه بر كافران نازل مى شود، هيچ كس نمى تواند آن را برطرف گرداند ، زيرا نازل شدن عذاب از سوى من است، من آن خدايى هستم كه فرشتگانم، بر آسمان ها بالا مى روند. در روز قيامت، فرشتگان و روح به سوى عرشِ من بالا مى روند، روز قيامت پنجاه هزار سال طول مى كشد".

    * * *


    در آيه 4 از "روح" سخن به ميان آمده است. اين روح چيست؟
    يكى از نام هاى جبرئيل، "روح القُدُس" است، آيا منظور از روح، همان جبرئيل است؟
    اين سؤالى است كه مدّتى ذهن مرا مشغول كرده بود. سخنى از امام صادق(عليه السلام)را خواندم. آن حضرت فرموده است: "روح، فرشته اى است كه بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است".[55]
    پس معلوم مى شود كه منظور از روح در اينجا، جبرئيل نيست. او فرشته اى است كه مقام و جايگاهش بسيار بالاتر از جبرئيل است.
    نكته ديگر اين كه در آيه 4 از بالا رفتن فرشتگان به سوى خدا سخن به ميان آمده است، خدا كه هيچ جا و مكانى ندارد، منظور از اين سخن اين است: "فرشتگان در روز قيامت به سوى عرشِ خدا، بالا مى روند". منظور از عرشِ خدا در اينجا، بالاترين عالَم جهان مى باشد، عالَمى كه از مَلَكوت هم برتر است، جايى كه عقل بشر نمى تواند آن را درك كند.

    * * *


    آيه اوّل را يك بار ديگر مى خوانم: "اى محمّد ! تقاضاكننده اى از تو تقاضاى عذاب براى خود كرد".
    اين آيه ماجراى ديگرى هم دارد كه بايد آن را شرح دهم: اين آيه ابتدا در مكّه نازل شد، زمانى كه هنوز پيامبر به مدينه هجرت نكرده بود، اما سال ها گذشت، پيامبر به مدينه هجرت كرد، سال دهم هجرى فرا رسيد، يك بار ديگر جبرئيل اين آيه را براى پيامبر خواند...
    ماجراى سرزمين "غدير خمّ"، سال دهم هجرى...
    من بايد به سفرى تاريخى بروم تا از اين ماجرا باخبر شوم... من بايد جواب سؤال خويش را بيابم...
    چرا جبرئيل يك بار ديگر اين آيه را براى پيامبر مى خواند؟
    بعضى از آيات قرآن، يك بار قبل از هجرت پيامبر به مدينه و يك بار بعد از هجرت نازل شده اند. (براى مثال: سوره حمد دو بار نازل شده است، آيه 12 سوره هود هم اين گونه است).
    سفر تاريخى من آغاز مى شود...
    پيامبر از مدينه به مكّه آمده است و اعمال حجّ را انجام داده است. پس از پايان مراسم حج، پيامبر به سوى مدينه مى رود، بيش از صدهزار نفر از مسلمانان همراه او هستند.
    روز هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، آن ها به سرزمين "غدير خُمّ" مى رسند، پيامبر به همه دستور مى دهد تا در آنجا منزل كنند، نزديك ظهر است، همه براى نماز آماده مى شوند. صف هاى نماز مرتّب مى شود، همه نماز ظهر را با پيامبر مى خوانند.
    بعد از نماز پيامبر با مردم سخن مى گويد و سپس على(عليه السلام)را صدا مى زند، على(عليه السلام) نزد پيامبر مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد.[56]
    پيامبر دست على(عليه السلام) را در دست مى گيرد و با صداى بلند مى گويد: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست".
    سپس پيامبر چنين دعا مى كند: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار و يارى كن و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن".[57]
    پيامبر اين سخن خود را سه بار تكرار مى كند.[58]
    بعد از آن پيامبر از مسلمانان مى خواهد تا با على(عليه السلام) بيعت كنند. مراسم بيعت سه روز طول مى كشد.

    * * *


    روز بيست و يكم ماه ذى الحجّه فرا مى رسد. مردى سراسيمه به سوى پيامبر مى آيد . اسم او حارث فَهرى است ، او نزد پيامبر مى ايستد و چنين مى گويد : "اى محمّد ! به ما گفتى كه به يگانگى خدا و پيامبرى تو ايمان بياوريم ، پذيرفتيم ، سپس گفتى كه نماز بخوانيم و حجّ به جا آوريم ، باز هم پذيرفتيم ، امّا اكنون پسر عموى خود را بر ما امير كردى ، بگو بدانم آيا تو اين كار را از جانب خود انجام دادى يا اين كه خدا اين دستور را داده است ؟" .
    پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "آنچه من گفتم دستور خدا بوده و من از خود سخنى نمى گويم" .
    حارث تا اين سخن را مى شنود سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد : "خدايا ! اگر محمّد راست مى گويد و ولايت على از آسمان آمده است ، پس عذابى بفرست و مرا نابود كن !".
    حارث سه بار اين جمله را مى گويد و از پيامبر روى برمى گرداند .[59]
    پيامبر نگاهى به او مى كند و مى خواهد تا از آنچه بر زبان جارى كرده است توبه كند .
    حارث مى گويد : "من از سخنى كه گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم" .
    او در دلش مى خندد و مى گويد : "پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما كه خود را بر حقّ مى دانستيد ، پس كو آن عذابى كه من طلب كردم !" .
    او تصوّر مى كند كه پيروز اين ميدان است ، زيرا عذابى نازل نشد .

    * * *


    اگر عذاب نازل نشود مردم فكر مى كنند كه همه سخنان پيامبر دروغ است .
    امّا عذابى نازل نمى شود. چرا؟
    پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اكنون كه توبه نمى كنى از پيش ما برو" .[60]
    حارث مى گويد : "باشد من از پيش شما مى روم" .
    او با خوشحالى سوار بر شتر خود مى شود و از پيش آنها مى رود ، سالم و سرحال !
    عذابى نازل نمى شود، عدّه اى در شك و ترديد هستند. بعد از مدّتى، حقيقت را مى فهمند: خدا در قرآن مى گويد : "اى پيامبر ! تا زمانى كه تو در ميان اين مردم هستى من عذاب نازل نمى كنم" .[61]
    محمّد(صلى الله عليه وآله)، پيامبر مهربانى است ، اينجا سرزمين غدير است ، سرزمينى مقدّس !
    چگونه خدا در اين سرزمين مقدّس و در حضور پيامبر عذاب نازل كند ؟ !
    وقتى حارث از اين سرزمين دور شود، عذاب او فرا خواهد رسيد.

    * * *


    حارث سوار بر شتر خود در دل بيابان به سوى خانه اش مى رود . او خيال مى كند كه پيروز ميدان است.
    ناگهان صداى پرنده اى كوچك به گوش مى رسد .
    اين پرنده ابابيل است !
    وقتى اَبرهه براى خراب كردن كعبه آمده بود خدا اين پرندگان كوچك را فرستاد ، بر منقار هر كدام از آن ها سنگى بود كه بر سر سپاه اَبرهه زدند و همه آن ها را نابود كردند .
    اين پرنده كوچك هم بر منقار خود سنگى دارد ، او مى آيد و درست بالاى سر حارث پرواز مى كند .
    او منقار خود را باز مى كند و سنگ را بر سر او مى اندازد . وقتى سنگ بر سر حارث مى خورد سر او را مى سوزاند و در آن فرو مى رود و او روى زمين مى افتد و مى ميرد .[62]
    اى حارث ! تو عذاب خدا را براى خود طلب كردى ، اين هم عذاب خدا !!

    * * *


    جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و اين آيات را براى او مى خواند: "تقاضاكننده اى از تو تقاضاى عذاب براى خود كرد، عذابى كه بر كافران نازل مى شود و هيچ كس نمى تواند آن را برطرف گرداند ...".[63]
    از اين به بعد، هر وقت اين آيه ها را مى خوانم، اين حادثه را به ياد مى آورم.
    خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم مى رسد ، آن ها به سخنان پيامبر يقين بيشترى پيدا مى كنند .
    پيامبر نگاه به مردم مى كند ، مى بيند كه هلاك شدنِ حارث ، زمينه خوبى در مردم ايجاد كرده است .
    خيلى به جا است كه پيامبر براى مردم سخنرانى كند .
    الآن بايد از فرصت پيش آمده استفاده كرد ، پيامبر دستور مى دهد تا همه مردم پاى منبر جمع شوند .
    او بالاى منبر رو به مردم مى گويد : "اى مردم ! خوشا به حال كسى كه ولايت على را قبول كند و واى بر كسى كه با على دشمنى كند ، على و شيعيان او در روز قيامت به سوى بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هيچ ترس و واهمه اى نخواهند داشت . خداوند از آن ها راضى خواهد بود و آن ها غرق رحمت و مهربانى خدايند. شيعيان على به سعادت ابدى خواهند رسيد و در بهشت منزل خواهند كرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند نمود ".[64]
    مراسم غدير با اين سخنان پيامبر به پايان مى آيد ، آخرين سخنان پيامبر در غدير، وعده بهشت براى شيعيان على(عليه السلام)است .
    هر كس كه به ولايت على(عليه السلام)وفادار بماند و او را دوست بدارد، بهشت منزلگاه او خواهد بود .
    بعد از آن پيامبر به سوى مدينه حركت مى كند.[65]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۹: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن