کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    نوح: آيه ۲۸ - ۲۵

      نوح: آيه ۲۸ - ۲۵


    مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا (25 ) وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا (26 ) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا (27 ) رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَبَارًا (28 )
    تو دعاى نوح(عليه السلام) را مستجاب كردى و سرانجام آن مردم به خاطر كفرشان، در طوفان غرق شدند و در آتش وارد شدند.
    منظور از اين آتش، آتشِ برزخ است، آنان بعد از مرگ به دنياىِ برزخ وارد مى شوند و در آنجا در آتش مى سوزند.
    آرى، پس از مرگ، روح انسان ها وارد برزخ مى شود، كافران در آتش مى سوزند و مؤمنان در باغ هايى زيبا قرار مى گيرند.

    * * *


    تو آن مردم را از رحمت خود محروم ساختى و آنان هيچ يار و ياورى نيافتند.
    آرى، نوح(عليه السلام) وقتى فهميد كه مردم ديگر ايمان نمى آورند دست به دعا برداشت و چنين گفت: "بارخدايا ! هيچ يك از اين كافران را بر روى زمين باقى مگذار زيرا اگر آنان را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى گناهكار و ناسپاس پديد نمى آورند".
    وقتى طوفان همه جا را فرا گرفت، نوح(عليه السلام) اين گونه دعا كرد: "خدايا ! مرا و پدر و مادرم و همه مؤمنانى كه به خانه من آمدند و همه مردان و زنان مؤمن را ببخش و از خطاى ما چشم پوشى كن و بر عذاب كافران ستمكار بيفزا !".

    * * *


    مناسب مى بينم كه در اينجا درباره كشتى نوح(عليه السلام) بيشتر بنويسم:
    نوح(عليه السلام) سال هاى سال مردم را به يكتاپرستى فرا خواند، در اين مدّت، كمتر از هشتاد نفر به او ايمان آوردند، تو به نوح(عليه السلام)وحى كردى كه بيش از اين گروهى كه ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس ايمان نخواهد آورد، اينجا بود كه نوح(عليه السلام) آن كافران را نفرين كرد.[73]
    تو به نوح(عليه السلام) دستور دادى كه كشتى بسازد و تو او را در چگونه ساختن آن يارى كردى، كشتى نوح(عليه السلام) بايد در مقابل طوفان سهمگينى كه قرار بود فرا رسد، مقاوم باشد، پس جبرئيل را فرستادى تا به او در اين امر يارى رساند.[74]
    به نوح(عليه السلام) فرمان داده بودى تا از هر حيوانى، جفتى را تهيّه كند و در كشتى خود قرار دهد، زيرا طوفان همه زمين را فرا خواهد گرفت و نبايد نسل آن ها منقرض شود، پس كشتى او بايد بزرگ باشد.
    محلّ ساختن كشتى نزديك مكانى بود كه امروزه "مسجد كوفه" قرار دارد.
    هر روز صبح كه آفتاب طلوع مى كرد، نوح(عليه السلام) همراه با يارانش شروع به كار مى كردند. آنان در جايى كه صدها كيلومتر از دريا فاصله داشت، كشتى بزرگى ساختند.
    مردم به جاى اين كه درباره دعوت نوح(عليه السلام) بيشتر فكر كنند و يا احتمال بدهند وعده عذاب نزديك است، همچنان بر كفر خود پافشارى مى كردند، آن مردم به نوح(عليه السلام) و يارانش سنگ پرتاب مى كردند و آنان را مسخره مى كردند.
    يكى مى گفت: "حالا كه كشتى مى سازى، درياى آن را هم بساز"، ديگرى مى گفت: "چه شد كه پس از پيامبرى، سر از نجّارى درآوردى؟". آن يكى مى گفت: "نوح عقل خود را از دست داده است و يارانش هم ديوانه شده اند، در بيابان كشتى مى سازند !".
    نوح(عليه السلام) در پاسخ چنين مى گفت: "اگر شما ما را مسخره مى كنيد، ما هم روزى شما را مسخره خواهيم كرد".

    * * *


    كار ساختن كشتى به پايان رسيد، تو به قدرت خود، حيوانات را مطيع او قرار دادى و او از هر حيوانى، يك جفت انتخاب نمود، غذاى كافى هم براى حيوانات آماده شد.[75]
    نوح(عليه السلام) در انتظار فرا رسيدن وعده تو بود. تو به او گفته بودى كه هر وقت از تنور خانه ات، آب جوشيد بدان كه وعده من فرا رسيده است. (خانه نوح(عليه السلام) در محلّ مسجد كوفه است و جاىِ آن تنور امروزه در وسط مسجد كوفه كاملاً مشخّص است و در آنجا حوض آبى ساخته اند).
    عجيب اين است كه زن نوح(عليه السلام)از كافران بود و به او ايمان نياورده بود، روزى، زن نوح(عليه السلام)براى پختن نان سراغ تنور رفت، ديد كه از تنور آب مى جوشد.[76]
    بيشتر اوقات داخل تنور آتش وجود دارد، معمولاً هيچ رطوبتى، داخل تنور نيست، زن نوح(عليه السلام) از ديدن اين منظره تعجّب كرد، به نوح(عليه السلام) خبر داد، نوح(عليه السلام)فوراً كنار تنور آمد. فهميد كه وعده عذاب فرا رسيده است، او درپوشى را بر تنور نهاد و دور درپوش را با گِل گرفت، به امر تو، آب از جوشش ايستاد.
    نوح(عليه السلام) به ياران خود گفت: "بسم الله بگوييد و سوار كشتى شويد، حركت كشتى و توقّف آن با خداست، بدانيد كه خدا بخشنده و مهربان است".
    سه پسر و يك دختر نوح(عليه السلام)همراه با مؤمنان سوار بر كشتى شدند، نوح(عليه السلام)، همسر خود را سوار كشتى نكرد زيرا او از كافران بود. نوح(عليه السلام)، پسرى ديگرى هم داشت كه نامش كنعان بود، كنعان منافق بود، به ظاهر ادّعا مى كرد به نوح(عليه السلام)ايمان آورده است، امّا ايمان او واقعى نبود. او سوار بر كشتى نشد، او به گفته پدر ايمان نداشت.

    * * *


    هنوز هيچ خبرى نشده بود، همه چيز عادى بود، مردم به كارهاى آنان مى خنديدند و مى گفتند: اين ها امروز ديگر واقعاً ديوانه شده اند !
    ياران نوح(عليه السلام) هشتاد نفر بودند، همه سوار كشتى شدند، هشتاد نفر در مقابل آن همه مردم، جمعيّت كمى بود. نوح(عليه السلام)به سراغ تنور رفت و درپوش را از روى آن برداشت، آب فوران كرد، او خود را به كشتى رساند و سوار شد. به فرمان تو، باران سيل آسا از آسمان باريد، رود فرات طغيان كرد، آب روى زمين بالا آمد و كشتى بر روى آب قرار گرفت، اين همان طوفانى بود كه تو وعده آن را داده بودى. كشتى نوح(عليه السلام)مانند كوهى محكم و استوار، در ميان موج ها شروع به حركت كرد.
    نوح(عليه السلام) از بالاى كشتى نگاه كرد، پسرش كنعان را ديد كه از دامنه كوهى بالا مى رود، گاهى مى افتد و گاهى بلند مى شود. كنعان به ظاهر به او ايمان آورده بود امّا ايمان او واقعى نبود، قلب او از نور ايمان خالى بود.
    نوح(عليه السلام) پسرش را با دنيايى از عاطفه و احساس صدا كرد و به او گفت:
    ــ پسرم ! بيا با ما سوار كشتى شو و با كافران مباش !
    ــ من به بالاى كوه پناه مى برم، اين كوه مى تواند مرا از غرق شدن نجات دهد.
    ــ امروز روز عذاب اين كافران است، جز لطف خدا، هيچ چيز نمى تواند تو را از اين عذاب برهاند.
    پسر نوح خيال مى كرد كه آن كوه مى تواند او را نجات دهد، او از روى لجاجت سخن پدر را نپذيرفت، همين طور كه او از كوه بالا مى رفت، موجى آمد و نوح(عليه السلام) ديگر او را نديد، او در آب غرق شد.[77]
    طوفان سهمگين همه زمين را فرا گرفت، آب همه قلّه هاى بلند را هم فرا گرفت.
    نوح(عليه السلام) زمام كشتى را به تو سپرده بود و آب و طوفان، كشتى را به هر سو مى برد، هفت روز گذشت، ديگر وقت آن بود كه نوح(عليه السلام) و يارانش زندگى جديدى را روى زمين آغاز كنند.
    به زمين وحى كردى كه آب خود را فرو ببرد و آسمان باران را قطع كند، آب ها در زمين فرو رفت و كشتى بر كوه "جُودى" قرار گرفت. (كوه جودى نزديك شهر موصل در عراق قرار دارد).[78]

    * * *


    يك بار ديگر آيه 28 را مى خوانم، نوح(عليه السلام) چنين دعا كرد: "خدايا ! هر كس به خانه من آمد و مؤمن بود ببخش".
    خانه نوح(عليه السلام) مسجد كوفه بود، امّا در خانه او، همسرش و پسرش كنعان هم بودند، اين دو كافر بودند، نوح(عليه السلام) گفت: "هر كس كه به خانه ام آمد و مؤمن بود"،منظور نوح اين است كه براى همسر كافر و پسر كافرش دعا نكند، زيرا آنان كافر بودند و شايستگى رحمت و مهربانى خدا را نداشتند. از طرف ديگر، گاهى كافران هم به خانه نوح(عليه السلام)مى آمدند، نوح آنان را نيز از دعاى خود، خارج مى كند.

    * * *


    من دانستم كه در آيه 28 از "خانه نوح(عليه السلام)" ياد شده است كه اكنون مسجد كوفه است، نوح(عليه السلام) براى همه مؤمنانى كه وارد خانه او شدند، دعا كرد.
    ولى اين آيه معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بطنِ قرآن" ياد مى كنيم. "بطنِ قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است: يك روز امام صادق(عليه السلام)اين آيه را براى يكى از ياران خود خواند و گفت: "منظور از خانه نوح(عليه السلام)، ولايت است، هر كس به ولايت باور داشته باشد در خانه پيامبران وارد شده است".[79]
    آرى، دوستى خاندان پيامبر يعنى ادامه راه پيامبران !
    راه امامت، استمرار راه پيامبران است، خدا انسان ها را بدون امام رها نكرده است، خدا دوازده امام را از گناه و زشتى ها پاك گرداند و به آنان مقام عصمت داد و وظيفه هدايت مردم را به دوش آنان نهاد و از مردم خواست تا از آنان پيروى كنند.
    امروز هم مهدى(عليه السلام)، امام زمان و حجّت خدا روى زمين است، هر كس از مهدى(عليه السلام)پپروى كند و ولايت او را قبول كند از دعاى نوح(عليه السلام)بهره مند مى شود. آرى، هزاران سال پيش، نوح(عليه السلام)براى چنين كسى دعا كرده است.

    * * *


    نوح(عليه السلام) كافران را نفرين كرد و همه نابود شدند، امّا سؤالى ذهن مرا مشغول كرده است: در اين كه كافران دچار عذاب شده بودند، حرفى نيست، امّا در ميان آنان كودكان زيادى بودند كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بودند تا ايمان يا كفر را انتخاب كنند. به راستى گناه آنان چه بود؟
    همين سؤال را يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) از آن حضرت نمود، امام به او چنين پاسخ داد: "چهل سال قبل از آن طوفان بزرگ، خدا زنان قوم نوح(عليه السلام) را به نوعى بيمارى مبتلا كرد كه همه آن ها عقيم شدند و ديگر كودكى به دنيا نيامد".[80]
    در واقع هنگام طوفان، هيچ طفل و كودكى در ميان آن مردم نبود، حدّاقل سنّ آنان، چهل سال بود، آنان مى توانستند راه حقّ را انتخاب كنند، فرصت و مهلت كافى براى پذيرش حقّ داشتند، امّا راه شيطان را برگزيدند و به سزاى اعمالشان رسيدند.[81]

    * * *


    محمّد(صلى الله عليه وآله) در شهر مكّه بود، تو اين سوره را بر او نازل كردى و از سختى هايى كه نوح(عليه السلام)براى هدايت مردم تحمّل كرد، سخن گفتى. تو مى دانستى كه بُت پرستان مكّه، محمّد(صلى الله عليه وآله) را بسيار اذيّت و آزار مى كنند، به او سنگ پرتاب مى كنند، خاكستر بر سرش مى ريزند، تو به محمّد(صلى الله عليه وآله) درس صبر و استقامت دادى و اين گونه از او خواستى تا در سختى ها صبور و شكيبا باشد، همان گونه كه نوح(عليه السلام) سال هاى سال بر همه سختى ها صبر كرد.[82]





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸۰: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن