کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    انسان: آيه ۴ - ۱

      انسان: آيه ۴ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتَى عَلَى الاِْنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (1 ) إِنَّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشَاج نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (2 ) إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (3 ) إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا (4 )
    اين سوره با دو كلمه "هَل أَتى" آغاز مى شود، شنيده ام كه تو اين سوره را در بيان مقام خاندان پيامبر نازل كرده اى، در اين سوره از نذرِ على و فاطمه(عليهما السلام)سخن مى گويى. قبل از اين كه آيات اين سوره را بخوانم بايد بدانم ماجراى اين نذر چه بوده است. بايد به تاريخ سفر كنم.
    بايد به مدينه بروم، به سال ششم هجرى...[116]
    شب است، ماه در آسمان مى درخشد، على(عليه السلام) در ميان نخلستان است، او از چاه آب مى كشد، درختان خرما را آبيارى مى كند. سطل آب را داخل چاه مى اندازد و آن را بالا مى كشد و آب را پاى نخل ها مى ريزد.
    امسال وضع اقتصادى مسلمانان خوب نيست، باران كم آمده است و خشكسالى است، على(عليه السلام) هم كه از مال دنيا بهره زيادى ندارد، او به اينجا آمده است تا اين نخلستان را آبيارى كند و در مقابل مقدارى جو براى تهيّه نان بگيرد.[117]
    على(عليه السلام) امشب تا صبح اين نخلستان را آبيارى مى كند، او خدا را شكر مى كند كه خدا حسن و حسين(عليهما السلام) را شفا داد و ديگر وقت آن است كه او به نذر خود عمل كند.
    چند روز پيش، حسن و حسين(عليهما السلام) بيمار شدند، على(عليه السلام)نذر كرد كه اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگيرد، شكر خدا حسن و حسين(عليهما السلام) خوب شدند، او فردا مى خواهد روزه بگيرد، فاطمه(عليها السلام) هم فردا روزه مى گيرد، در خانه على(عليه السلام)، خدمتكارى به نام "فضّه" زندگى مى كند، او هم تصميم گرفته است فردا روزه بگيرد.[118]
    على(عليه السلام) با قدرت هر چه تمام تر از اين چاه آب مى كشد و درختان را آبيارى مى كند، صبح كه فرا رسد، صاحب نخلستان به اينجا خواهد آمد، او وقتى ببيند كه على(عليه السلام) همه نخلستان را از آب سيراب كرده است، مزد او را خواهد داد. و غروبِ فردا بر سر سفره على(عليه السلام)غذايى خواهد بود.

    * * *


    ساعتى است كه آفتاب طلوع كرده است، اكنون على(عليه السلام) با دست پُر به خانه مى رود، در دست او مقدارى جو است، گويا مى توان با اين مقدار جو پنج قرص نان پخت.
    وقتى او به خانه مى رسد، فاطمه(عليها السلام) به استقبال على(عليه السلام)مى آيد، وقتى على(عليه السلام)نگاهى به فاطمه(عليها السلام) مى كند، همه خستگى او برطرف مى شود.
    ساعتى بعد فاطمه(عليها السلام) كنار آسياب دستى مى نشيند و مشغول آسياب كردن مى شود تا با تهيّه آرد بتواند نان بپزد.

    * * *


    نزديك اذان مغرب است، على(عليه السلام) به مسجد رفته است، بلال، اذان مغرب را مى گويد، همه پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز مى خوانند. على(عليه السلام) بعد از نماز به خانه مى آيد، فاطمه(عليها السلام) سفره افطار را پهن كرده است، همه اهل خانه (على، فاطمه، حسن، حسين(عليهم السلام) و فضّه)، دور سفره مى نشينند.
    به سفره على(عليه السلام) نگاه مى كنم، يك ظرف آب و پنج قرص نان !!
    همه منتظرند تا على(عليه السلام) دست به سفره ببرد، على(عليه السلام) دست دراز مى كند تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر ! من فقيرى مسلمان هستم، از غذاى خود به من بدهيد كه من گرسنه ام".
    على(عليه السلام) نگاهى به فاطمه(عليها السلام)مى كند، از فاطمه اش اجازه مى گيرد، فاطمه(عليها السلام)لبخند رضايت مى زند، حسن و حسين(عليهما السلام) و فضّه هم با لبخندى رضايت خود را اعلام مى كنند، على(عليه السلام)نان ها را برمى دارد و به سوى در خانه مى رود و نان ها را به فقير مى دهد.
    اهل اين خانه فقط با آب افطار مى كنند، آنان امشب گرسنه مى مانند.

    * * *


    فردا شب بار ديگر همه كنار سفره نشسته اند، على(عليه السلام) امروز هم مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه(عليها السلام) آن را آسياب كرده و با آن نان پخته است. به سفره فاطمه(عليها السلام) نگاه كن باز يك ظرف آب و پنج قرص نان !
    على(عليه السلام) بسم الله مى گويد و دست مى برد تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر ! من يتيم هستم، پدرم در راه اسلام شهيد شده است. به من غذايى بدهيد".
    بار ديگر على(عليه السلام) به همه نگاه مى كند، همه لبخند رضايت بر لب دارند، على(عليه السلام) نان ها را برمى دارد و به در خانه مى رود و به آن يتيم مى دهد.
    امشب نيز اهل اين خانه با آب افطار مى كنند.

    * * *


    شب سوم است، همه كنار سفره نشسته اند، على(عليه السلام) امروز نيز مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه(عليها السلام) با آن نان پخته است. صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر ! من يك اسير هستم ! گرسنه ام، از غذاى خود به من بدهيد".
    در خانه ديگر چيزى يافت نمى شود، اهل اين خانه از صبح تاكنون چيزى نخورده اند، اين كه به در خانه آمده است، اسيرى است كه بُت پرست است، به راستى على(عليه السلام) چه خواهد كرد؟
    اهل اين خانه هرگز كسى را نااميد از در خانه خود بازنمى گردانند، آن ها همگى كريمند.
    على(عليه السلام) نان ها را در دست مى گيرد و به آن اسير مى دهد و به داخل خانه برمى گردد. امشب نيز اهل اين خانه گرسنه مى مانند.[119]

    * * *


    امشب على(عليه السلام) سر خود را پايين مى گيرد، كاش چيز ديگرى در اين خانه يافت مى شد، تنها چيزى كه در اين خانه پيدا مى شود، سفره خالى است.
    به خدا هيچ كس نمى تواند بزرگى اين خانه كوچك را به تصوير بكشد. فرشتگان مات و مبهوت اين صحنه اند، آن ها مى دانند كه هرگز ديگر شاهد چنين منظره اى نخواهند بود. اين اوج ايثار است. اوج مردانگى است. غذاى خود و خانواده ات را به بُت پرست بدهى، زيرا او به تو پناه آورده است، اين اوج انسانيّت است ! آرى، فرشتگان اكنون مى فهمند كه چرا خداوند از آنان خواست كه به آدم سجده كنند. آن ها امشب به سجده خود افتخار مى كنند !
    درست است كه در اين خانه غذايى يافت نمى شود; امّا فاطمه(عليها السلام) با لبخندش براى على(عليه السلام)بهشتى ساخته است. بهشتى كه على(عليه السلام) آن را با بهشت خدا هم عوض نمى كند. فاطمه(عليها السلام)بهشت على(عليه السلام) است.

    * * *


    صبح روز بيست و پنجم ذى الحجّه فرا مى رسد، صدايى به گوش مى رسد، پيامبر به ديدار اهل اين خانه آمده است، فاطمه(عليها السلام) نماز مى خواند، پيامبر با يك نگاه همه چيز را مى فهمد، اثر گرسنگى را در آنان مى يابد. نگاهى به آسمان مى كند و دعا مى كند.
    جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و براى محمّد(صلى الله عليه وآله) سوره انسان را مى خواند، سوره اى كه با دو واژه "هَلْ أَتَى" آغاز مى شود.[120]
    لبخندى بر چهره پيامبر مى نشيند و چنين مى گويد: "خدا به شما نعمتى داده است كه هرگز تمامى ندارد، بر شما مبارك باد اين مقامى كه خدا به شما داده است، خوشا به حال شما كه خدا از شما راضى است و شما را به عنوان بندگان برگزيده خود انتخاب نموده است، خوشا به حال كسى كه با شما باشد زيرا خدا به شما مقام شفاعت داد !".[121]
    اكنون موقع آن است كه دعاى پيامبر مستجاب شود، فرشتگان از آسمان كاسه غذايى را مى آورند، كاسه بزرگى كه به اندازه پنج نفر غذا در آن است. بوى غذاى بهشتى در همه جا مى پيچد، گويا اين غذا آب گوشت است و گوشت زيادى در آن است، همه سر سفره مى نشينند و از آن غذا مى خورند و سير مى شوند.[122]
    پيامبر، خدا را شكر مى كند كه همان گونه كه مريم(عليها السلام) در دنيا از غذاى بهشتى ميل كرد، خاندان او هم از غذاى بهشت ميل مى كنند.[123]
    به راستى آن كاسه بهشتى كجاست؟
    آن كاسه اكنون نزد امام زمان(عليه السلام)است، وقتى او ظهور كند، آن كاسه را آشكار مى كند و با آن، غذا ميل خواهد كرد.[124]

    * * *


    ديگر وقت آن است آيات اين سوره را ذكر كنم، از امروز به بعد، نگاه من به اين سوره تغيير مى كند. اين سوره، دفتر مدح و فضيلت اهل بيت(عليهم السلام)است:

    * * *


    به نام تو كه بخشنده و مهربان هستى !
    تو انسان را از خاك آفريدى، قبل از اين كه انسان را خلق كنى، ذرّه هاى نطفه و جسم او در ميان خاك بود، سال ها گذشت، تو اين خاك را تبديل به گياهان و غذا نمودى، پدر و مادر او از آن غذا خوردند و نطفه او شكل گرفت و سپس او به دنيا آمد.
    آرى، انسان سال هاى سال در ميان خاك بود و هيچ ياد و نشانى از او در ميان نبود.
    البتّه وقتى تو آفرينش را آغاز نكرده بودى، هيچ اثرى از انسان نبود، فقط تو بودى و هيچ موجودى نبود. بعداً زمين و آسمان را آفريدى، آن وقت ذرّات خاكى را كه انسان از آن آفريده خواهد شد خلق كردى.
    پس گذشته انسان دو مرحله دارد:
    مرحله اول كه هيچ اثرى از او وجود نداشت، مرحله دوم كه او آفريده نشده بود، امّا ذرات او در خاك پراكنده بود.
    اكنون تو از اين مرحله دوم سخن مى گويى و چنين مى پرسى: "آيا بر انسان روزگارانى گذشت كه او در خاك بود و از او هيچ يادى نبود؟".
    با اين سؤال مى خواهى انسان را به ياد گذشته خود بيندازى، تو بودى كه انسان را از آن خاك به نطفه تبديل كردى، از آميزش نطفه پدر و تخمك مادر، او را آفريدى و براى او گوش شنوا و چشم بينا قرار دادى تا او را بيازمايى. آفرينش انسان براى اين بود كه او را امتحان كنى.
    تو به انسان اختيار دادى و از او خواستى تا راه خودش را انتخاب كند، تو راه هدايت را به او نشان دادى و حقّ را براى او آشكار كردى.
    اگر تو اراده كنى كه همه مردم ايمان بياورند، همه ايمان مى آورند، امّا آن ايمان ديگر از روى اختيار نيست، بلكه از روى اجبار است، تو اراده كرده اى كه هر كس به اختيار خود ايمان را برگزيند.
    وقتى تو به انسان ها اختيار دادى، طبيعى است كه انسان ها به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى شكر نعمت تو را به جا مى آورند و مؤمن مى شوند و گروهى هم نعمت هاى تو را كفران مى كنند و راه كفر را برمى گزينند، تو براى كافران غُل و زنجير و آتش سوزان آماده كرده اى.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱۴: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن