کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قلم: آيه ۵۰ - ۴۸

      قلم: آيه ۵۰ - ۴۸


    فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ (48 ) لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (49 ) فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) بُت پرستان را از آتش جهنّم مى ترساند و از آنان مى خواست به يكتاپرستى روى آورند، امّا آنان به او سنگ پرتاب مى كردند و بر سرش خاكستر مى ريختند و او را دروغگو مى خواندند، اكنون تو از محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواهى بر اين سختى ها صبر كند و منتظر فرمان تو باشد تا تو مقدّمات پيروزى او را فراهم سازى، تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى مانند يونس(عليه السلام) نباشد كه همدم ماهى دريا شد و پشيمان شد و به درگاه تو رو كرد و با نهايت اندوه، تو را خواند، اگر لطف و مهربانى تو شامل حال او نمى شد، از شكم ماهى به صحرايى بى آب و علف بيرون نمى افتاد.
    او توبه كرد و تو هم توبه او را پذيرفتى و او را از بندگان شايسته خود قرار دادى.
    آرى، درست است كه محمّد(صلى الله عليه وآله)در مكّه است، امّا تو مى دانى كه او به مدينه هجرت مى كند و مردم زيادى مسلمان مى شوند، او هشت سال در مدينه مى ماند و سپس با لشكرى ده هزار نفرى به مكّه مى آيد و اين شهر را از بُت و بُت پرستى پاك مى گرداند.

    * * *


    تو يونس(عليه السلام) را به پيامبرى برگزيدى و از او خواستى تا به سوى مردم نينوا (در كشور عراق) برود. او به نينوا رفت و سى و سه سال، مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد، در اين مدّت فقط دو نفر به او ايمان آوردند، مردم با يونس(عليه السلام)تندى كردند و او را تهديد به قتل نمودند، سرانجام يونس(عليه السلام) آنان را نفرين كرد و از تو خواست تا بر آنان عذاب را نازل كنى.
    به يونس(عليه السلام) وحى كردى كه طلوع آفتاب روز چهارشنبه، نيمه ماه عذاب نازل مى شود، يونس(عليه السلام) زمان نزول عذاب را به ديگران خبر داد، او از دست مردم بسيار عصبانى بود كه چرا فريب شيطان را خورده اند و به گمراهى افتاده اند، سپس شتابان به سوى رود فرات رفت.
    شهر نينوا كنار رود فرات واقع شده بود، رود فرات رود بزرگى بود و كشتى ها به راحتى در آن رفت و آمد مى كردند. كشتى به سوى "خليج فارس" حركت كرد. وقتى كشتى به وسط دريا رسيد، تو نهنگ بزرگى را بر اهل آن كشتى مسلّط كردى، آن ها فهميدند كه نهنگ، يكى از آنان را مى خواهد، آنان قرعه زدند و قرعه به نام يونس(عليه السلام) درآمد، آن ها يونس(عليه السلام) را به آب انداختند. يونس(عليه السلام)درون شكم نهنگ قرار گرفت. (بعضى از نهنگ ها بيش از 30 متر طول دارند).
    يونس(عليه السلام) تقريباً يك هفته در شكمِ نهنگ باقى ماند، زنده ماندن يك انسان در شكم نهنگ به قدرت و اراده تو بود، تو به هر كارى كه بخواهى توانا هستى.[47]
    يونس(عليه السلام) سزاوار اين سرزنش و سختى بود، زيرا او نبايد قبل از آن كه تو به او فرمان مى دادى از مردم جدا مى شد، كمى عجله كرد، او بايد صبر مى كرد تا تو فرمان مى دادى كه از شهر بيرون برود، (البتّه اين كار او گناه نبود، ولى بهتر بود كه او عجله نمى كرد).
    يونس(عليه السلام) به معجزه تو در آنجا زنده ماند. او در تاريكى گرفتار شده بود !
    شب بود و دل دريا هم تاريك بود و شكم نهنگ هم تاريك تاريك !
    او در اين تاريكى ها تو را خواند و گفت: "جز تو خدايى نيست، تو از هر عيب و نقصى به دور هستى، اين من هستم كه به خود ستم كردم". تو او را از شكم نهنگ، نجات دادى.
    يونس(عليه السلام) بسيار ضعيف شده بود، مدّتى در ساحل ماند، وقتى سلامتى خود را بازيافت، به سوى قوم خود رفت، قوم او بيش از صدهزار نفر بودند، مردم با ديدن او بسيار خوشحال شدند و به او ايمان آوردند و تا زمان مرگشان آنان را از نعمت هاى خود بهره مند ساختى.[48]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵۸: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن