کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قلم: آيه ۴۳ - ۴۲

      قلم: آيه ۴۳ - ۴۲


    يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاق وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ (42 ) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ (43 )
    اكنون از روز قيامت ياد مى كنى، روزى كه كافران در شدّت بحران به سجده فرا خوانده مى شوند، امّا آنان نمى توانند سجده كنند. آنان با چشمانى خيره و ترسان در پيشگاه تو مى ايستند و سر تا پاى آنان را ذلّت و خوارى فرا مى گيرد، وقتى آنان در دنيا بودند، مؤمنان آنان را به سجده فرا مى خواندند. كافران سالم بودند و مى توانستند سجده كنند، امّا در مقابل عظمت تو سجده نكردند.
    روز قيامت وقتى فرشتگان به آنان مى گويند: "سجده كنيد"، آنان ديگر قدرت بر سجده ندارند، چون در دنيا راه كفر را برگزيدند و نماز نخواندند و سجده نكردند.
    تو فرمان مى دهى تا فرشتگان زنجيرهاى آهنين بر گردن آن ها بياندازند و آنان را با صورت بر روى زمين بكشند و به سوى جهنّم ببرند.[42]

    * * *


    به آيه 42 دقّت مى كنم. در بعضى از ترجمه ها چنين مى خوانم: "به ياد آوريد روزى را كه ساق پا، برهنه مى گردد و كافران به سجده فراخوانده مى شوند".
    در اينجا ماجراى "زراره" را نقل مى كنم، زراره، از كشور تركيه بود، او مسلمان شده بود و مدّت زيادى، سنّى مذهب بود، امّا او به حقّ بودن مذهب شيعه پى برد و شيعه شد.
    روزى او نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و اين آيه را براى آن حضرت خواند و از معناى آن پرسيد. امام فهميد كه در ذهن زراره، معناى اشتباهى از اين آيه وجود دارد، امّا لحظاتى صبر كرد و سپس از جاى خويش بلند شد و ساق پاى خويش را به زراره نشان داد و سپس دست روى سر خود گرفت و فرمود: "خداى بزرگ من از همه عيب ها و نقص ها دور است".[43]
    زراره به فكر فرو رفت. او فهميد كه خدا هرگز، ساقِ پا ندارد، خدا اصلاً جسم نيست و از صفات و ويژگى هاى مخلوقات خود به دور است. خدا هرگز پا ندارد.
    وقتى اين ماجرا را خواندم، بسيار تعجّب كردم، گروهى از مسلمانان كه اين آيه را مى خواندند تصوّر مى كردند كه در روز قيامت خدا نزد كافران مى آيد و پيراهن خود را از ساق پايش بالا مى گيرد و ساقِ پاى خدا آشكار مى شود !
    اين چه پندار باطلى بود كه اين گمراهان داشتند !
    اين نتيجه دور شدن از اهل بيت(عليهم السلام) بود !
    آرى، كسى كه خاندان پيامبر را رها كند به اينجا مى رسد كه خدا را اين گونه مى شناسد.
    خدايى كه ساق پاى خود را نشان كافران مى دهد و كافران نمى توانند سجده كنند !
    اكنون كه چنين سخنى را نوشتم: بايد هزاران بار فرياد برآورم:
    سبحانَ الله !
    خدايا ! من تو را از همه اين سخنان ناروا، بالاتر و برتر مى دانم !

    * * *


    "روزى كه ساق پا برهنه مى گردد".
    منظور از اين سخن چيست؟
    وقتى تحقيق مى كنم به اين نتيجه مى رسم كه اين يك "ضرب المثل" است.
    براى پسر خردسالم كتاب مى خواندم. به اين جمله رسيدم: "سربازان ايرانى دامن به كمر زدند و دشمن را شكست دادند".
    پسرم به من رو كرد و گفت: "سربازان ايرانى مرد بودند يا زن؟". گفتم: "معلوم است كه مرد بودند"، پسرم گفت: "مگر مردان هم دامن دارند؟". من براى او توضيح دادم كه منظور نويسنده اين است: "سربازان ايرانى همّت كردند و با اراده اى قوى و با شجاعت، دشمن را شكست دادند".
    قرآن در اين آيه مى گويد: "روزى كه ساق پا برهنه مى گردد".
    اين يك ضرب المثل است. بايد معناى آن را فهميد تا آن را ترجمه كرد.
    اگر به فرهنگ عرب مراجعه كنيم، اين معنا را به خوبى مى فهميم. يكى از شاعران عرب مى گويد: "جنگ ما را بر ساق پا نگه داشت"، يعنى جنگ به شدّت بحران رسيد، ترس و وحشت همه ما را فرا گرفت.
    "برهنه كردن ساق پا" يعنى: "شدّت بحران".
    عرب ها در آن زمان لباس بلندى مى پوشيدند كه تا پايين پا مى آمد، وقتى آنان به ميدان جنگ مى رفتند و جنگ آغاز مى شد، اين لباس بلند، مانعى براى آنان بود. آنان اين لباس را بالا مى زدند.
    عرب ها در آن زمان، زير آن پيراهن يك شلوار كوتاه مى پوشيدند كه از ناف تا زانو را مى پوشاند. اين شلوار ساق پا را نمى پوشاند. وقتى آنان پيراهن بلند خود را بالا مى زدند، ساق پاى آنان آشكار مى شد.
    اگر من در آن زمان بودم و به ميدان جنگ مى رفتم، وقتى نگاه مى كردم كه مردان جنگجو ايستاده اند و پيراهن خود را بالا نزده اند، مى فهميدم كه هنوز جنگ آغاز نشده است، امّا وقتى كه مردان جنگجو، پيراهن خود را بالا مى زدند و آن را به كمر گره مى زدند و ساق پاى آنان آشكار مى شد، اين نشانه اين بود كه كار به مرحله بحران رسيده است، ترس و وحشت در دل افراد ترسو مى نشست.
    اكنون كه اين مطلب را دانستم، يك بار ديگر آيه 42 را مى خوانم. در بعضى از ترجمه ها چنين مى خوانم: "به ياد آوريد روزى را كه ساق پا برهنه مى گردد و كافران به سجده فراخوانده مى شوند".
    امّا ترجمه بهتر اين است: "روزى كه كافران در شدّت بحران به سجده فرا خوانده مى شوند".
    اين بحران چه بحرانى است !
    بحران قيامت !
    وقتى كه خورشيد خاموش مى شود، كوه ها متلاشى مى شوند، درياها به جوش مى آيند، جهنّم زبانه مى كشد، ناله كافران بلند است، تشنگى بيداد مى كند و... فرشتگان ايستاده اند تا كافران را به جهنّم ببرند. فرشتگان در آن شرايط سخت و بحرانى، به همه فرمان مى دهند كه سجده كنند، مؤمنان به سجده مى افتند، همان كسانى كه در دنيا به اختيار خود، ايمان را برگزيدند و نماز خواندند و سجده كردند.
    ولى كافرانى كه در دنيا ايمان نياوردند، نمى توانند سجده كنند، آنان در دنيا سخن حقّ را شنيدند، پيامبران آنان را به راه راست فراخواندند، امّا آنان به اختيار خود، راه باطل را برگزيدند و در مقابل عظمت خدا سجده نكردند، پس در روز قيامت هم نمى توانند سجده كنند.[44]
    آرى، اين منظره اى است كه خدا آن را در روز قيامت ايجاد مى كند، مؤمنان پيشانى خود را به خاك مى سايند و در مقابل عظمت او سجده مى كنند، امّا كافران ايستاده اند، آنان هركار مى كنند نمى توانند به سجده بروند. اين جلوه اى از حقيقتى است كه مؤمنان و كافران در زندگى خود در دنيا به تصوير كشيده اند.
    بعد از آن خدا فرمان مى دهد تا فرشتگان مؤمنان را به بهشت ببرند و كافران را به سوى آتش جهنّم روانه كنند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵۴: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن