وَقُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا (53 )رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (54 )
كافران مكّه به پيامبر نسبت هاى ناروا مى دادند و او را ديوانه و جادوگر مى خواندند، بعضى از مسلمانان با شنيدن اين سخنان عصبانى مى شدند و با تندى به آنان مى گفتند: "شما اهل جهنّم هستيد".
از مسلمانان مى خواهى تا ديگر با آنان تندى نكنند و سخنى را كه نيكوتر و زيباتر است به زبان آورند، تندخويى نه تنها كافران را به راه نمى آورد، بلكه فرصتى به شيطان مى دهد تا فتنه كند و دشمنى آنان را با مسلمانان زيادتر كند، آرى، شيطان دشمن آشكار انسان است و تلاش مى كند تا انسان ها را از راه هدايت دور كند.
تو دوست دارى كه مسلمانان به كافران چه بگويند و چه سخنى را به زبان آورند؟
به مسلمانان ياد مى دهى تا با كافران چنين سخن بگويند: "خدا شما را بهتر مى شناسد، اگر بخواهد به شما رحم مى كند و اگر بخواهد شما را عذاب مى دهد".
و اين گونه به مسلمانان ادب در گفتار را آموزش مى دهى.
نكته مهم اين است كه آن زمان، تعداد مسلمانان بسيار كم بود و نبايد مسلمانان دشمنى كافران را زيادتر مى كردند، بايد با آنان مدارا مى كردند، چند سال بعد كه پيامبر به مدينه هجرت كرد و حكومت تشكيل داد، از او خواستى تا به جنگ كافران برود و بُت پرستى را نابود سازد و كعبه را از همه بُت ها پاك نمايد.
* * *
اكنون با پيامبر سخن مى گويى: "اى محمّد ! من تو را براى هدايت مردم فرستادم، من از تو نمى خواهم آنان را مجبور به ايمان كنى، بگذار آنان به راه خود بروند، وظيفه تو تنها هدايت كردن است".
* * *