وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الَْيمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18 )
آنان در خواب بودند و تو از آنان محافظت مى كردى، خواب آنان، خواب معمولى نبود، اگر كسى پيش آنان مى رفت، فكر مى كرد كه بيدارند، تو چشم هاى آنان را باز گذاشته بودى تا كسى جرأت نكند نزديكشان شود.
براى اين كه بدن آن ها در اين مدّت طولانى نپوسد، فرشتگان خود را فرستادى تا بدن آنان را به سمت چپ و راست بگردانند. سگ آن ها در دهانه ورودى غار به حال نگهبانى خوابيده بود.
منظره آنان بسيار هراس انگيز بود، هر كس به سوى آنان مى رفت، وجودش از ترس لبريز مى شد و بى اختيار فرار مى كرد. تو به اين وسيله، آنان را حفظ كردى.
پادشاه وقتى فهميد آنان از شهر فرار كرده اند به جستجوى آنان پرداخت، سپاه او همه جا را جستجو كردند و اثرى از اصحاب كهف نيافتند. بعضى از سپاهيان او تا نزديكى غار آمدند، امّا ترس و وحشت آنان را فرا گرفت و فرار كردند.
* * *