کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۱۲۱ - ۱۱۵

      طه: آيه ۱۲۱ - ۱۱۵


    وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (115 ) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى (116 ) فَقُلْنَا يَا آَدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (117 ) إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى (118 ) وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى (119 ) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آَدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لَا يَبْلَى (120 ) فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آَدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (121 )
    در اينجا بار ديگر از سرگذشت آدم(عليه السلام) سخن مى گويى، تو پيش از اين به آدم(عليه السلام)سفارش كرده بودى و او با تو پيمان بست، امّا آن را فراموش كرد و تو او را در پيمانش استوار و ثابت نيافتى.
    وقتى آدم(عليه السلام) را خلق كردى، به فرشتگان فرمان دادى تا بر او سجده كنند، همه فرشتگان سجده كردند مگر شيطان. او از جنّ ها بود و در ميان فرشتگان زندگى مى كرد، او از سجده بر آدم امتناع كرد.
    تو به آدم(عليه السلام) گفتى: "اى آدم ! شيطان دشمن تو و همسرت است، مواظب باش كه او تو را از بهشت بيرون نكند كه زندگى در بيرون بهشت با سختى همراه است. تو در بهشت هيچ گاه گرسنه نمى شوى و برهنه نمى مانى، در اينجا همه چيز براى تو آماده است، در اينجا تشنه نمى شوى و گرمى آفتاب تو را اذيّت نمى كند".
    منظور تو از اين بهشت كدام است؟
    مى دانم كه منظور تو بهشت جاودان نيست، زيرا اگر كسى وارد آن بهشت شود، براى هميشه در آن خواهد بود و شيطان هرگز نمى تواند وارد بهشت جاودان شود.
    بهشت واقعى، منزلگاه بندگانِ خوب خداست، آن بهشتى كه آدم(عليه السلام) و همسرش در آن بود، بهشتِ دنيايى است. در زبان عربى، به "بهشت"، "جنّت" مى گويند. جنّت، باغى است كه درختان بلندى دارد، به بهشت جاودان هم جنّت مى گويند زيرا در آنجا درختان سر به فلك كشيده اند.

    * * *


    از آدم(عليه السلام) مى خواهى كه هرگز نزديك درخت ممنوعه نشود.
    آن درخت ممنوعه چه بود؟ چه ميوه اى داشت؟
    درختان اين بهشت دنيايى، مثل درختان بهشت واقعى است، وقتى نزديك درخت بهشتى مى شوم، بر آن هر نوع ميوه مى بينم، انگور، سيب، و...
    باغى هم كه آدم(عليه السلام) و حوّا در آن ساكن هستند، نمونه اى از آن بهشت واقعى است، هر درخت آن، همه ميوه ها را دارد. خدا به آدم(عليه السلام) گفت كه تو مى توانى از همه درختان بهشت استفاده كنى، فقط نبايد نزديك يك درخت شوى، آن درخت، "درخت ممنوعه" است !

    * * *


    آدم(عليه السلام) و حوّا در بهشت دنيا هستند و تو پرده از مقابل چشم آن ها برمى دارى. آن ها عرش تو را مى بينند و نورهايى را مشاهده مى كنند كه در عرش است. آن ها از تو سؤال مى كنند:
    ــ اين چه نورهايى است كه در عرش است؟
    ــ آن نورهايى كه شما در عرش مى بينيد، نور بهترين بندگان من است. بدانيد كه اگر آن ها نبودند، من شما را خلق نمى كردم. هرگز آرزوى مقام آن ها را نكنيد كه مقام آن ها بس بزرگ و بالاست.[135]
    ــ آنان را براى ما معرّفى كن !
    ــ نور محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام). اين نور پنج تن از فرزندان توست.

    * * *


    مى خواستى به آدم(عليه السلام) اين پيام را برسانى كه نورِ محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)، اوّلين آفريده هايت هستند. زمانى، اين نورها را آفريدى كه هنوز زمين و آسمان ها را خلق نكرده بودى، اين نورها، آن روز، حمد و ستايش تو را مى گفتند.
    تو بودى و اين نورها و هيچ آفريده ديگرى نبود، چهارده هزار سال بعد از آن، عرش خود را آفريدى، آن وقت آن نورها را در عرش خود قرار دادى.[136]
    سخن از خلقتِ آن نورها بود، درست است كه اكنون تو آدم را خلق كردى، امّا نور محمّد(صلى الله عليه وآله) و خاندان او را هزاران سال قبل از او خلق كرده بودى، سخن درباره خلقتِ جسم محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) نيست، جسم آنان، حدود هفت هزار و هشتصد سال پس از آدم(عليه السلام) خلق شد.

    * * *


    آدم(عليه السلام) سخن تو را شنيد، او همراه همسرش در بهشت است، آن ها هرگز نزديك درخت ممنوعه نمى شوند، مى دانند كه آن درخت، وسيله امتحان آن هاست.
    چند ساعتى از حضور آدم(عليه السلام) در بهشت مى گذرد، شايد او لحظه اى با خود فكر مى كند كه من كسى هستم كه همه فرشتگان بر من سجده كرده اند، چه اشكالى داشت كه مقام من هم، مثل آن پنج نور مقدّس مى شد !
    همين كه اين فكر از ذهن او مى گذرد، تو او را به حال خود رها مى كنى، تو به او گفته بودى كه نبايد در قلب خود، حسدى به آن پنج نور مقدّس داشته باشد، همين مقدار حسد سبب شد تا توفيق خود را از او بگيرى.[137]
    آدم(عليه السلام) آن عهد را فراموش كرد، او در وفاى به آن پيمان ثابت قدم نماند، تو با او پيمان بسته بودى كه آرزوى مقام آن نورهاى مقدّس را نكند.[138]
    تو او را با "عَزم" نيافتى، عزم يعنى تصميم و اراده قوى.
    آدم(عليه السلام) بر آن پيمان خود با اراده قوى باقى نماند، به همين خاطر او از پيامبران "اُولُو الْعَزم" نشد.
    پنج پيامبر تو از اُولُو الْعَزم مى باشند: ابراهيم، نوح، موسى، عيسى و محمّد(عليهم السلام). آنان بر پيمانى كه با تو بسته بودند، با عزم و اراده باقى ماندند.

    * * *


    وقتى آدم(عليه السلام) عهد خود را فراموش كرد، شيطان نزد او آمد و او را وسوسه كرد و گفت: "اى آدم ! آيا مى خواهيد شما را به درخت زندگى جاودان و پادشاهى ماندگار راهنمايى كنم؟".
    شيطان به نام تو سوگند ياد كرد كه خير و صلاح او را مى خواهد، آدم(عليه السلام) هم فريب سخن او را خورد.
    آرى، آدم و حوّا هرگز فكر نمى كردند كسى به نام تو، قسم دروغ بخورد، آنان لحظه اى غافل شدند و از ميوه آن درخت خوردند، ناگهان متوجّه شدند كه لباس هايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار شد. آنان اندام خود را با برگ هاى درختان پوشاندند.
    آنان در تعجّب ماندند كه چه شده است، امّا شيطان خوشحال بود، اين نشانه پيروزى او بود. شيطان مى دانست كه اين يك نشانه است، نشانه غضب تو.
    وقتى آدم(عليه السلام) و حوّا را آفريدى، براى آنان لباسى قرار دادى، درست است كه آن دو، زن و شوهر بودند، امّا تو براى آنان لباسى قرار داده بودى، شيطان مى دانست كه هرگاه اين لباس از بدن آن ها فرو افتد، در نقشه خود موفّق شده است.
    اين گونه بود كه آدم(عليه السلام) نافرمانى تو را كرد و زيانكار شد و از بهشت محروم شد.

    * * *


    مأمون خليفه عباسى بود و بر سرتاسر جهان اسلام حكومت مى كرد، او دستور داد تا دانشمندان بزرگ به كاخ او بيايند و سؤالات خود را از امام رضا(عليه السلام) بپرسند.
    روز موعود فرا رسيد، همه دانشمندان جمع شدند، امام رضا(عليه السلام) به مجلس آمد، شخصى به نام على بن جَهْم رو به امام كرد و پرسيد:
    ــ آيا شما به عصمت همه پيامبران اعتقاد داريد؟ آيا شما پيامبران را از گناه و معصيت دور مى دانيد؟
    ــ بله.
    ــ اين سخن شما مخالف قرآن است، زيرا خدا در سوره "طاها"، در آخر آيه 121 مى گويد: "آدم نافرمانى كرد و گمراه شد". اين نشان مى دهد كه آدم(عليه السلام)معصوم نبود و گناه و نافرمانى خدا را انجام داد.
    ــ از خدا بترس و به پيامبران خدا نسبت گناه مده !
    ــ پس معناى اين آيه چه مى شود؟
    ــ اين معصيت و گناه آدم(عليه السلام) در بهشت بود، آدم(عليه السلام) در بهشت از ميوه ممنوعه خورد. وقتى آدم(عليه السلام) در بهشت بود، پيامبر نشده بود، او هنوز زندگى در اين دنيا را آغاز نكرده بود.
    ــ توضيح بيشترى برايم بدهيد.
    ــ وقتى آدم(عليه السلام) به زمين آمد، خدا او را برگزيد و او را پيامبر و نماينده خود قرار داد و به او عصمت عطا كرد تا بتواند وظيفه هدايت فرزندانش را به خوبى انجام دهد.[139]

    * * *


    چند روزى بود كه سرفه هاى شديد مى كردم، ديگر طاقت نداشتم، به مطب دكتر رفتم، مطب داشت تعطيل مى شد. آن شب دكتر مرا معاينه كرد و برايم دارو نوشت و گفت: "ترشى نخور، اگر ترشى بخورى بيمارى تو شديدتر مى شود".
    آن وقت اگر من ترشى مى خوردم، گناه كرده بودم؟
    هدف دكتر اين نبود كه ترشى خوردن را برايم حرام كند، او مرا راهنمايى كرد تا بيمارى من شديدتر نشود.
    دكتر مرا از خوردن ترشى نهى كرد، به اين نوع نهى كردن، "نهى ارشادى" مى گويند.
    آدم(عليه السلام) در بهشت بود، او در آنجا به راحتى زندگى مى كرد، نه گرسنه مى شد و نه تشنه. هرچه مى خواست در آنجا برايش آماده بود.
    خدا به او گفت: "اى آدم ! از آن ميوه ممنوعه نخور، اگر اين كار را بكنى از بهشت بيرون مى روى و زحمتت زياد مى شود و خودت بايد به دنبال روزى خود بگردى، تشنگى، گرسنگى و... در دنيا در انتظار توست".
    خدا آدم(عليه السلام) را "نهى ارشادى" كرد، وقتى آدم(عليه السلام) آن ميوه را خورد، زحمت خود را زياد كرد.
    ادامه ماجراى مطب دكتر را بنويسم:
    آن شب من فراموش كرده بودم پول ويزيت را پرداخت كنم، دكتر به من گفت: "پول ويزيت يادتان نرود !". اگر من پول ويزيت را پرداخت نمى كردم، گناه كرده بودم، به اين نهى، "نهى مولوى" مى گويند. يعنى آقا و مولاى انسان، انسان را از كارى نهى مى كند. سخنى كه از طرف مولا گفته مى شود و بايد حتماً اطاعت شود.
    وقتى آدم(عليه السلام) به اين دنيا آمد، خدا او را "نهى مولوى" كرد، به او گفت: "دروغ نگو، تهمت نزن، ظلم نكن و...". اگر آدم(عليه السلام)دروغ مى گفت يا ظلم مى كرد، گناه كرده بود و ديگر معصوم نبود. وقتى آدم(عليه السلام) به اين دنيا آمد، خدا به او عصمت را عطا كرد و او هرگز گناه نكرد.
    با توجّه به مطالبى كه گفته شد اين جمله آخر آيه 121 را توضيح مى دهم:
    وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى.
    آدم(عليه السلام) در بهشت بود، او نافرمانى كرد، امّا نافرمانى او گناه نبود، بلكه با نافرمانى زحمت خود را زياد كرد و از بهشت رانده شد، او فقط زيان كرد زيرا بهشت را از دست داد، راحتى و نعمت هاى بهشت را از دست داد و راه بهشت را گم كرد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶۹: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن