کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۸۴ - ۸۳

      طه: آيه ۸۴ - ۸۳


    وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى (83 )قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى (84 )
    بنى اسرائيل هزاران نفر بودند، موسى(عليه السلام) از ميان آنان هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه با اين گروه هفتاد نفره به سوى كوه طور حركت كرد تا حقايق تازه اى درباره وحى بر آنان آشكار شود و آنان مشاهدات خود را براى مردم بيان كنند.
    موسى(عليه السلام) به مردم خبر داد كه من پس از سى شب نزد شما باز خواهم گشت. او برادرش هارون را جانشين خود قرار داد و از او خواست تا به اصلاح امور بپردازد و با خواسته تبهكاران موافقت نكند.
    موسى(عليه السلام) و همراهانش نزديك كوه طور رسيدند، موسى(عليه السلام)كه شوق ديدار و شنيدن سخن تو را داشت، راه را با سرعت پيمود و زودتر از ديگران به ميعادگاه رسيد.
    تو به او چنين گفتى:
    ــ اى موسى ! چرا با شتاب از همراهان خود پيشى گرفتى و زودتر از آنان به ميعادگاه آمدى؟
    ــ آنان به دنبال من هستند، من براى رسيدن به ميعادگاه شتاب كردم تا شايد با حضور مشتاقانه خود، خشنودى تو را به دست آورم.
    منظور تو از اين سخنى كه به موسى(عليه السلام) گفتى چه بود؟ گويا مى خواستى به موسى(عليه السلام) بفهمانى كه نبايد رفيق نيمه راه مى شد، درست است كه او در عشق به مناجات تو بيقرار بود، امّا بهتر بود با همراهان خود مى آمد.

    * * *


    موسى(عليه السلام) با آن گروه هفتاد نفره به سوى كوه طور رفت و تو با او سخن گفتى، آنان صداى تو را شنيدند.
    وقتى موسى(عليه السلام) تورات را به آن ها نشان داد، عدّه اى از آنان با تعجّب به آن نگاه كردند و باور نكردند كه اين تورات، سخنان توست و او تورات را از طرف تو آورده است. موسى(عليه السلام) به آنان گفت: "خدا با من سخن مى گويد"، امّا آنان اين سخن را قبول نكردند و گفتند:
    ــ اى موسى ! ما اين سخن تو را قبول نداريم، مگر اين كه خدا را آشكارا ببينيم.
    ــ خدا را نمى توان با چشم ديد، خدا جسم نيست كه بتوان او را ديد.
    آنان بر سخن خود اصرار كردند. موسى(عليه السلام) از طرف مردم چنين گفت: "بارخدايا ! خودت را نشان من بده تا تو را ببينم".
    در پاسخ او چنين گفتى: "اى موسى ! تو هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به اين كوه بنگر، اگر در جاى خود باقى ماند، پس مرا خواهى ديد".
    پس نور خود را بر آن كوه پديدار ساختى، آن كوه متلاشى شد، موسى(عليه السلام)بى هوش روى زمين افتاد و آن هفتاد نفر هم مُردند. (كوه طور، رشته كوه بزرگى است، صاعقه به يكى از كوه هاى آن اصابت كرد).
    آنان تاب ديدن آن صاعقه را كه مخلوق تو بود نداشتند، چگونه مى توانستند نور عظمتت را ببينند؟
    وقتى موسى(عليه السلام) به هوش آمد، به آن هفتاد نفر كه جسمشان روى زمين افتاده بود، نگاه كرد. به فكر فرو رفت كه چگونه بازگردد و خبر مرگ اين هفتاد نفر را به مردم بدهد.
    او بنى اسرائيل را به خوبى مى شناخت، مى دانست بعضى ها خواهند گفت: موسى(عليه السلام)، بزرگان ما را به دل كوه برد و آنان را به قتل رساند !
    موسى(عليه السلام) از تو خواست تا اين هفتاد نفر را زنده كنى، تو دعايش را مستجاب كردى و آنان را زنده كردى.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶۰: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن