وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى (17 ) قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآَرِبُ أُخْرَى (18 )
سخن تو با موسى(عليه السلام) چنين ادامه يافت:
ــ اى موسى ! اين چيست كه در دست راست توست؟
ــ اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و با آن، برگ درختان را براى گوسفندانم مى ريزم، كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمى آيد.
وقتى موسى(عليه السلام) فهميد كه تو او را براى پيامبرى انتخاب كردى، سنگينى اين مسئوليت بزرگ را بر دوش خود احساس كرد.
* * *
تو مى دانستى كه موسى(عليه السلام) نياز به آرامش بيشتر دارد، او مى خواهد سخن بگويد و با سخن گفتن، آرامش بيشترى پيدا كند. طبيعت انسان اين گونه است كه وقتى با حادثه اى غيرمنتظره روبرو مى شود، دوست دارد با كسى سخن بگويد.
تو مى دانى كه موسى(عليه السلام) عصا در دست دارد، امّا از او سؤال مى كنى تا او سخن بگويد و موسى(عليه السلام) هم پاسخى طولانى مى دهد.
* * *