قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (63 ) قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آَثَارِهِمَا قَصَصًا (64 )
آن ها راه زيادى رفتند تا گرسنه شدند، موسى(عليه السلام) به يوشع گفت: "غذا را بياور كه در اين سفر خيلى خسته شديم".
يوشع نگاهى به زنبيل انداخت، يادش آمد كه ماهى زنده شد و به دريا رفت، او به موسى(عليه السلام) گفت:
ــ اى موسى ! يادت مى آيد كنار آن سنگ براى استراحت مانديم، همان جا ماهى به طور عجيبى زنده شد و در دريا فرو رفت، من آنجا فراموش كردم به تو بگويم، شيطان آن را از ياد من برد.
ــ اى يوشع ! جايى كه ما به دنبالش مى گرديم، همان جاست، گمشده ما در آنجاست. بايد به آنجا برگرديم.
جاى پاى آنان در شن هاى ساحل بود، آنان همان مسير را برگشتند تا به گمشده خود برسند.
* * *