کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    تين: آيه ۶ - ۱

      تين: آيه ۶ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ (1 )وَطُورِ سِينِينَ (2 ) وَهَذَا الْبَلَدِ الاَْمِينِ (3 ) لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم (4 ) ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ (5 ) إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون (6 )
    تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى برگزيدى و او مردم را به سوى يكتاپرستى فرا مى خواند، گروهى از مردم مكّه به او ايمان آوردند، امّا گروه زيادى از بزرگان و ثروتمندان او را دروغگو پنداشتند و به او ايمان نياوردند.
    تو به همه كافران استعداد رشد و كمال را دادى امّا آنان خودشان راه شيطان را برگزيدند، در وجود همه، نور فطرت را قرار دادى و راه تشخيص حقّ و باطل را به آنان عطا كردى، فطرت، بزرگ ترين سرمايه هر انسانى است، تو اين سرمايه را به همه دادى ولى بيشتر انسان ها از آن بهره نمى برند و اين سرمايه را تباه مى كنند.
    اكنون مى خواهى اين حقيقت را بيان كنى پس چنين مى گويى:

    * * *


    سوگند به تين،
    سوگند به زيتون،
    سوگند به طور سينا،
    سوگند به مكّه كه تو انسان را در نيكوترين ساختار آفريدى، به او استعداد زيادى دادى، او شايستگى مقامى بس بزرگ داشت، او گُل سرسبد جهان آفرينش بود، تو به او اختيار دادى و اين راز شُكوه انسان بود، راه حقّ و باطل را به او نشان دادى، امّا انسان با اين استعداد فراوان، راه شيطان را برگزيد و از پرستش تو دورى كرد و به گناه كفر و بُت پرستى آلوده شد، تو به او مهلت دادى و در عذابش شتاب نكردى، او فكر مى كند كه بيهوده خلق شده است و هيچ حساب و كتابى در كار نيست، هرگز چنين نيست، تو اين جهان را با هدف آفريدى و بعد از مرگ او را زنده مى كنى و به پست ترين طبقه هاى جهنّم مى اندازى و او براى هميشه در آنجا عذاب مى شود.
    آرى، جهنّم همان "اَسفَل السافِلين" است.
    آرى، انسانى كه اين همه استعداد كمال دارد، وقتى از اين استعداد خود بهره نگيرد، به خود ظلم بزرگى مى كند، اين ظلم بزرگ، نتيجه اى جز عذاب دردناك ندارد.
    البتّه همه انسان ها اين گونه نيستند، عدّه اى راه راست را برمى گزينند و به تو و قرآن تو ايمان مى آورند و عمل نيك انجام مى دهند، تو در روز قيامت پاداشى تمام نشدنى به آنان مى دهى و آنان را در بهشتى جاويدان جاى مى دهى، در آنجا هر چه بخواهند برايشان فراهم است و تو اين گونه پرهيزكاران را پاداش مى دهى.[73]

    * * *


    در آيات 1 تا 4 اين سوره، چهار سوگند بيان شده است. اكنون وقت آن است كه درباره اين چهار سوگند، توضيح بيشترى بدهم. در اين سوره ترتيب سوگندها به اين صورت است: تين، زيتون، طور سينا، شهر مكّه، امّا من در ابتدا از سوگند به مكّه سخن مى گويم:
    * سوگند اوّل: شهر مكّه
    شهر مكّه يادگار ابراهيم(عليه السلام) بود، خدا از ابراهيم(عليه السلام) خواست تا از فلسطين به مكّه برود و كعبه را بازسازى كند، بُت پرستان مكّه به كعبه احترام مى گذاشتند ولى دچار خرافات شده بودند و در اطراف كعبه بُت هاى زيادى قرار داده بودند. آنان شهر مكّه را شهر امن و امان مى دانستند و هرگز در آن شهر، دست به شمشير نمى بردند.
    * سوگند دوم: طور سينا
    موسى(عليه السلام) در مصر به دنيا آمد و وقتى به سنّ جوانى رسيد به مدين (شهرى در شام) رفت. موسى(عليه السلام) ده سال در آنجا ماند و سپس تصميم گرفت به مصر بازگردد، او در مسير بازگشت راه را گم كرد و در شب سرد و طوفانى، به جاى اين كه به مصر برود، به سمت جنوب صحراى سينا به پيش رفت. او نزديك رشته كوهى رسيد كه به آن "طور سينا" مى گويند.
    موسى(عليه السلام) نمى دانست كه اين گم كردن راه، بهانه اى براى رسيدن به اين سرزمين بوده است. او از خانواده خود خواست تا در آنجا منتظر بمانند تا به سوى آتش برود و كمكى بياورد.
    موسى(عليه السلام) به سوى آتش آمد، ديد نور از درختى شعلهور است. اينجا بود كه خدا با او سخن گفت و از او خواست تا كفش خود را بيرون آورد زيرا او به سرزمين مقدّسى آمده بود.
    * سوگند سوم و چهارم: تين و زيتون
    واژه "تين" به معناى انجير است، زيتون هم كه ميوه معروفى است و نياز به توضيح ندارد. دو ميوه انجير و زيتون ارزش غذايى زيادى دارند.
    من در اينجا مثالى مى زنم:
    به اين جمله دقّت كنيد: "فاصله تهران تا گلاب 300 كيلومتر است".
    منظور از واژه "گلاب" چيست؟
    شهر گلاب.
    شهر گلاب كجاست؟ پايتخت گلاب ايران كجاست؟
    قمصر.
    وقتى من مى گويم: "از تهران تا گلاب 300 كيلومتر است"، معلوم است كه منظورم اين است: "از تهران تا قمصر 300 كيلومتر است"، امّا چرا من واژه گلاب را استفاده كردم؟ مى خواستم شما را به ياد گلاب خوشبوى قمصر بيندازم. اين سخن، كنايه بود.
    اكنون كه اين مثال را متوجّه شديد، به بررسى آيات قرآن مى پردازم: قرآن در ابتداى اين سوره مى گويد: "قسم به انجير و زيتون". براى كشف منظور واقعى قرآن بايد به زمان نزول قرآن بروم.
    اين آيه در مكّه نازل شده است، شهر مكّه، شهرى بود كه در آن هيچ اثرى از درخت انجير و زيتون نبود، كاروان هايى كه به شام مى رفتند از فلسطين انجير خشك و روغن زيتون خريدارى مى كردند و به مكّه مى آوردند، در واقع بهترين انجير و زيتون از فلسطين بود و مردم مكّه از اين دو محصول استفاده مى كردند.
    در آن زمان هر كس در شهر مكّه نام انجير و زيتون را مى شنيد به ياد فلسطين مى افتاد، زيرا فلسطين، مركز توليد اين دو محصول بود.
    خدا در اين سوره به اين دو ميوه سوگند ياد مى كند، گويا مى خواهد به فلسطين اشاره اى داشته باشد. بيت المقدس و مسجد الأقصى در فلسطين قرار دارد، خدا بركت زيادى به سرزمين فلسطين داده است.
    در بيت المقدس، پيامبران زيادى زندگى كرده اند، ابراهيم(عليه السلام)از بابل به آنجا هجرت كرد و مدّت زيادى در آنجا بود، پيامبرانى همچون داوود، زكريا، يحيى، سليمان و عيسى(عليهم السلام)نيز در آنجا زندگى مى كردند.
    در آيه اوّل سوره "اِسرا" قرآن به اين مطلب اشاره مى كند: "محمّد(صلى الله عليه وآله)را از مسجدالحرام به بيت المقدس در فلسطين برد، همان بيت المقدس كه اطراف آن را خدا بركت داده بود"، منظور از بركت در اطراف بيت المقدس، هم بركت مادى (درختان ميوه) و هم بركت معنوى (حضور پيامبران) مى باشد.
    وقتى واژه "تين و زيتون" را كنايه از "بيت المقدس" بگيريم، ارتباط زيبايى بين آيات 1 تا 3 اين سوره ايجاد مى شود. قرآن در اين سه آيه، به سه مكان مقدّس سوگند ياد كرده است:
    1 - سوگند به بيت المقدس (كه انجير و زيتون از آنجاست)،
    2 - سوگند به طور سينا،
    3 - سوگند به مكّه.
    اكنون معلوم شد كه قرآن از كنايه استفاده كرده است، واژه "انجير و زيتون" را ذكر كرد امّا منظور او سرزمين بيت المقدس است، همان گونه كه من در مثال بالا از واژه "گلاب" استفاده كردم و منظورم شهر قمصر بود.[74]

    * * *


    ابن فضل يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود، او شنيده بود كه خدا روح انسان ها را ابتدا در عالم مَلَكوت آفريد سپس روح انسان ها را به اين دنياىِ خاكى آورد.
    او مى دانست كه عالم ملكوت بسيار بالاتر و برتر از اين دنياى خاكى است.
    وقتى او اين دنياىِ خاكى را با ملكوت مقايسه مى كرد، مى فهميد كه اين دنيا همان "اَسفَلَ السافلين" است.
    پست ترين جايگاه !
    امروزه اين دنياى خاكى، پست ترين جايگاه است، روز قيامت هم كه فرا برسد، جهنم، پست ترين جايگاه خواهد بود.
    ابن فضل با خود فكر كرد و از خود پرسيد: "روح انسان از عالَم ملكوت است، برتر از خاك و اين جهان مادّى است، پس چرا خدا اين روح را در اين جسم مادى قرار داد، چرا انسان را به اين دنياى خاكى آورد؟، علّت اين كار خدا چه بود؟".
    او هر چه فكر كرد به نتيجه اى نرسيد، سرانجام تصميم گرفت تا نزد امام صادق(عليه السلام) برود و از او سؤال خود را بپرسد. او به خانه آن حضرت رفت و سؤال خود را پرسيد.
    امام صادق(عليه السلام) وقتى سؤال او را شنيد، به او پاسخى طولانى داد. ابن فضل گمشده خويش را پيدا كرد و دلش آرام شد. او به سرچشمه علم و دانش رسيده بود.
    من در اينجا آنچه را از سخن امام صادق(عليه السلام) برداشت كرده ام، بيان مى كنم:
    خدا روح انسان ها را در ملكوت آفريد، روح انسان ها در آنجا قدرتى عجيب و استعدادى شگرف داشت، خدا مى دانست كه اگر روح انسان ها در آن ملكوت بماند، دچار غرور مى گردد و اين غرور باعث مى شود تا انسان ها از كمال و سعادت فاصله بگيرند.
    چه بسا اين روح انسان آن قدر دچار غرور مى گرديد كه ادعاى خدايى مى كرد و سر از كفر و هلاكت درمى آورد !
    آرى، در عالم مَلَكوت، هيچ محدوديتى وجود نداشت، هر چه روح انسان مى خواست براى او آماده بود، آن دنيا، دنيايى برتر بود و زمينه سختى ها و بلاها در آنجا وجود نداشت.
    خدا چنين اراده كرد كه انسان را به اين دنياىِ مادى بياورد، دنيايى كه در آن، انسان با محدوديت ها و مشكلات روبرو مى شود، در اين دنيا زمينه پختگى انسان فراهم شد.
    در اين دنيا، انسان به گرسنگى، تشنگى، فقر و بيمارى مبتلا مى شود، همه اين سختى ها، درمان غرور روح انسان است.
    اين راز مهمّى است: "اين سختى ها، درد نبود، درمانِ روح انسان بود".
    هر كس روح او استعداد بيشترى براى كمال دارد، در اين دنيا با مشكلات بيشترى روبرو مى شود تا آن دردِ غرور كه در وجود اوست، بر طرف بشود.
    انسانى كه در دنياى ملكوت، پادشاهى مى كرد، در اين دنيا براى سير كردن شكم خويش، بايد كار كند، زحمت بكشد و...
    همه اين ها باعث مى شود تا غرور او درمان شود.
    خدا با حكمت خويش مى دانست كه تنها راه كمال روح انسان، اين است كه چند روزى در اين دنيا، اسير باشد.
    اين گونه بود كه انسان در اين دنيا كه "اَسفَل السافلين" است، گرفتار آمد.
    آرى، روح با آن عظمت اسير اين دنياى خاكى شد !
    خدا پيامبران را براى انسان فرستاد، راه خوب و بد را به او نشان داد، به انسان اختيار داد، عدّه اى راه هدايت را انتخاب كردند و دردِ غرور روح آنان، درمان شد و به رستگارى رسيدند، عدّه اى هم راه كفر را خودشان انتخاب كردند.
    انسان كه در اين دنيا، اين مشكلات و سختى ها را ديد، بعد از مرگ روح او به زندگى ادامه مى دهد، مؤمنان به بهشت مى روند، بهشتى كه همان عالم مَلَكوت است، در آنجا مؤمنان هر چه اراده كنند، برايشان آماده مى شود، امّا هرگز ديگر دچار غرور نمى شوند، زيرا به ياد دارند كه در دنيا گرسنگى ها و تشنگى ها كشيدند، كسى كه براى سير كردن شكم خويش، محتاج بود، چگونه ممكن است ديگر ادّعاى خدايى بكند !
    روح انسان، همه سختى ها و مشكلات دنيا را به ياد دارد !
    آن كسى كه يك دندان درد او را كلافه مى كرد، انسانى كه يك سردرد او را از دنيا سير مى كرد، ديگر هرگز ادعاى خدايى نمى كند !
    روح انسان، درس هاى خود را به خوبى فرا گرفته است !
    غرور او ديگر درمان شده است.
    وقتى اين روح به بهشت مى رود، ديگر آن بيمارى را ندارد.
    اين برنامه اى است كه خدا براى سعادت روح انسان قرار داده است. اين راز بزرگ زندگى دنيا مى باشد.
    انسان براى راحتى و آسايش به اين دنيا نيامده است ! انسان به اينجا آمده است تا دردِ او درمان شود و بار ديگر به ملكوت بازگردد.[75]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹۸: از كتاب تفسير باران، جلد چهاردهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن