کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    مَسَد: آيه ۵ - ۱

      مَسَد: آيه ۵ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب وَتَبَّ (1 ) مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ (2 ) سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَب (3 )وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4 ) فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَد (5 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) پيامبر تو بود و براى نجات مردم از بُت پرستى تلاش مى كرد، تو از او خواسته بودى تا بندگانت را از خرافات و جهالت ها نجات دهد، امّا مردم مكّه با او دشمنى مى كردند و به او سنگ مى زدند و بر سرش خاكستر مى ريختند و دروغگو و جادوگرش مى خواندند.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) با همه اين مشكلات مى ساخت، امّا يك چيز دل او را بيش از همه چيز آزار مى داد و اندوهناك مى نمود، در آن روزگار، خويشاوندان هر كسى، مدافع و ياور او بودند، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله) عمويى داشت كه او را ابولَهَب مى خواندند. او دشمن درجه يك محمّد(صلى الله عليه وآله)بود، او محمّد(صلى الله عليه وآله) را بسيار آزار و اذيّت مى كرد و به او سنگ پرتاب مى كرد و فرياد مى زد: "اى مردم ! محمّد دروغگوست، سخن او را باور نكنيد".
    محمّد(صلى الله عليه وآله) به خارج از مكّه مى رفت و با قبيله هايى كه در بيرون مكّه بودند، سخن مى گفت و آنان را به يكتاپرستى دعوت مى كرد. آن قبايل نيز براى تحقيق بيشتر، افرادى را به مكّه مى فرستادند، ابولَهَب خود را به آنان مى رساند و به آنان مى گفت: "محمّد ديوانه است، ما در حال درمان او هستيم، او به زودى خوب مى شود و دست از اين سخنان برمى دارد"، اگر آن قبيله اصرار بر ديدار محمّد(صلى الله عليه وآله) داشتند، ابولَهَب عصبانى مى شد و مى گفت: "مرگ بر محمّد !".[133]
    آرى، ابولَهَب سنّ و سالى داشت و همه او را به عنوان ريش سفيد مكّه مى شناختند، اين كارهاى او مانع گرايش مردم به سوى اسلام مى شد.
    از طرف ديگر، همسر ابولَهَب كه نامش "امّ جَميل" بود با ابولَهَب كاملاً هم عقيده بود، او هم از هيچ تلاشى براى دشمنى با محمّد(صلى الله عليه وآله)فروگذار نمى كرد، بسيار بددهن بود و فحش هاى زشتى مى داد، او زنى ثروتمند بود و جواهرات زيادى داشت و در ميان زنان نفوذ داشت، زنان مكّه به سخنانش گوش مى كردند، او وظيفه خود مى دانست تا از مسلمان شدن آنان جلوگيرى كند، به راستى چه گناهى بالاتر از گمراه كردن ديگران !
    ابولَهَب ثروت زيادى داشت و وقتى با دوستانش جمع مى شد به آنان چنين مى گفت: "محمّد، پسرِ برادر من است، او مى گويد كه انسان ها بعد از مرگ زنده مى شوند، اگر سخن او راست باشد و جهنّمى در كار باشد، ثروت من به كار من مى آيد و من مى توانم خود را نجات دهم".
    اين كارهاى ابولَهَب و همسرش، دل پيامبر را به درد آورده بود، اينجا بود كه تو اين سوره را نازل كردى:

    * * *


    بريده باد دو دست ابولَهَب ! مرگ بر او !
    او خيال مى كند كه ثروتش او را از عذاب نجات مى دهد، امّا هرگز ثروت و آنچه از مال دنيا به دست آورده است، نمى تواند سودى به او ببخشد و او را از عذاب برهاند، به زودى او در آتشى كه شعله هاى فراوان دارد، وارد مى شود.
    و همسر او، بار گناهان زيادى بر دوش دارد، او هم در آتش وارد مى شود و بر گردن او زنجيرى از آهن خواهد بود.

    * * *


    مناسب است كه درباره چند آيه اين سوره توضيح بيشترى بدهم:
    * آيه اوّل
    "بريده باد دو دست ابولَهَب ! مرگ بر او !".
    وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) از خانه بيرون مى رفت تا با مردم سخن بگويد، ابولَهَب مقدارى سنگ در دستان خود قرار مى داد و دنبال محمّد(صلى الله عليه وآله)به راه مى افتاد و آن سنگ ها را به سوى او پرتاب مى كرد، گاهى بدن محمّد(صلى الله عليه وآله) زخم مى شد و خون از آن جارى مى شد.
    خدا در اينجا چنين نفرين مى كند: "بريده باد دو دست ابولَهَب !!"، يعنى دستان او نابود باد كه با پيامبر من چنين مى كند.
    از طرف ديگر، وقتى قبايل عرب اندك علاقه اى به اسلام پيدا مى كردند، ابولَهَب به آنان مى گفت: "محمّد ديوانه است، ما در حال درمان او هستيم، او به زودى خوب مى شود و دست از اين سخنان برمى دارد، مرگ بر محمّد".
    خدا در جواب آن سخن ابولَهَب، چنين مى گويد: "مرگ بر ابولَهَب !".[134]
    در اينجا يك نكته را بيان كنم: نام اصلى ابولَهَب، عبدالعُزّى بود ولى مردم او را ابولَهَب مى خواندند. "لَهَب" يعنى آتش ! او گونه هاى سرخى داشت، مردم گونه هاى او را به آتش تشبيه مى كردند، گويا او گونه هاى آتشين داشت.
    ولى چرا قرآن او را به نام اصلى اش ياد نكرد؟
    عبدالعُزّى. بنده عُزّى.
    عُزّى نام يكى از بُت ها بود، قرآن مى خواست از اين عبارت پرهيز كند، از طرف ديگر، مردم او را "صاحب گونه هاى آتشين" مى ناميدند، در روز قيامت، اين مطلب واقعيّت پيدا مى كند و از صورت و گونه هاى او، آتش زبانه خواهد كشيد.
    * آيه چهارم
    "همسر ابولَهَب، بار گناهان زيادى بر دوش دارد".
    براى توضيح اين آيه، ابتدا مثالى مى زنم: در زبان فارسى، اين جمله كاربرد زيادى دارد: "خاك عالَم بر سرم شد".
    اگر من اين جمله را به زبان ديگرى به همين صورت ترجمه كنم، كسى كه آن را مى خواند، واقعاً گيج مى شود، آخر چگونه مى شود كه خاك عالَم را بر سر ريخت؟ مگر يك انسان، چقدر مى تواند خاك بر سر خود بريزد.
    اين يك كنايه است. هر فارسى زبان مى داند كه معناى اين سخن چيست.
    "خاك عالَم بر سرم شد" يعنى "من بيچاره و بدبخت شدم". لازم نيست كسى خاك بر سر خود بريزد.
    اگر من فقط واژه هاى آيه چهارم را معنا كنم، نتيجه اين مى شود: "زن ابولَهَب، هيزم حمل مى كرد".
    اين سخن چه معنايى دارد؟
    او ثروتمندترين زن مكّه بود و خادمان بسيارى داشت، او هرگز خودش هيزم جمع نمى كرد و هيزم به دوش نمى گرفت.
    اين يك كنايه است. يعنى او بار گناهان زيادى بر دوش داشت !
    گناهان او، همان هيزم هايى بودند كه آتش جهنّم را براى او به ارمغان مى آوردند، او سبب گمراهى مردم شد و با پيامبر خدا دشمنى زيادى نمود.[135]
    * آيه پنجم
    "بر گردن همسر ابولَهَب، زنجيرى از آهن خواهد بود".
    زن ابولَهَب، ثروت زيادى داشت، او گردنبندى بسيار قيمتى داشت، روزى به بُت ها سوگند ياد كرد كه اين گردنبند را خواهد فروخت و پول آن را در راه دشمنى با محمّد(صلى الله عليه وآله)هزينه خواهد كرد.
    خدا در اين آيه به اين مطلب اشاره مى كند كه در روز قيامت به جاى اين گردنبند كه به گردن اوست، زنجيرى از آهن بر گردن او خواهد افكند، گردنبندى كه بسيار سنگين است و مانند شعله هاى آتش، داغ است.
    قرآن از عبارت "حَبلٌ من مَسَد" استفاده كرده است، در زبان عربى براى دو چيز اين عبارت را به كار مى برند:
    1 - طنابى كه از الياف درخت خرما تهيّه شده است.
    2 - زنجيرى كه از آهن بافته شده است.
    تعدادى از دانشمندان لغت شناس در شرح اين عبارت، معناى دوم را بيان كرده اند.
    سخن يكى از آنان اين است: "حبل من مسد، همان زنجيرى است كه قرآن در آيه 32 سوره "حاقّه" درباره آن سخن گفته است. زنجيرى كه طول آن هفتاد ذراع است".[136]
    وقتى من اين سخن را شنيدم، به نظرم رسيد كه ترجمه اين آيه به اين صورت بهتر است. آرى، زن ابولَهَب در اين دنيا، گردنبندى گران قيمت گردن داشت، گردنبندى كه از طلا و جواهرات بسيار قيمتى بود، خدا در روز قيامت، زنجيرى از آهنى داغ و سوزنده به گردن او مى اندازد و او در ميان آتش ها مى سوزد.

    * * *


    پيام اين سوره براى انسان هاى امروز چيست؟
    انسان ها بايد بدانند كه پيوندهاى خانوادگى اگر با پيوند مكتبى همراه نباشد، ارزشى ندارد.
    خدا با هيچ كس تعارف ندارد !
    ابولَهَب، عموىِ پيامبر است، از نسلِ ابراهيم(عليه السلام) است، راه كفر را برمى گزيند، سخت ترين عذاب ها در انتظار اوست.
    سلمان فارسى، اهل ايران است، هيچ نسبتى با محمّد(صلى الله عليه وآله)ندارد، او را به عنوان "برده" به سرزمين حجاز آورده اند، امّا ايمان مى آورد و به آنجا مى رسد كه محمّد(صلى الله عليه وآله) درباره او مى گويد: "سلمان از ما اهل بيت است".
    هر كس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشش بهشت است.
    هر كس كه راه كفر برگزيند، حتّى اگر عموىِ پيامبر باشد، جايگاهش آتش جهنّم است.
    البته، خدا در روز قيامت به پيامبر و بندگان خوبش، اجازه شفاعت مى دهد، امّا اين شفاعت به معناى "پارتى بازى" نيست.
    شفاعت مانند آبى است كه بر پاى نهال ضعيفى مى ريزند تا رشد كند، امّا درختى كه از ريشه خشكيده است، هر چه آب به پاىِ آن بريزند، فايده اى براى او ندارد !
    پيامبر و امامان معصوم فقط مى توانند كسى را شفاعت كنند كه ايمان آورده باشد و قسمتى از راه را آمده باشد، ولى در فراز و نشيب هاى راه، وامانده باشد، شفاعت او را يارى مى كند تا او بتواند ادامه راه را بپيمايد، امّا كسى كه راه شيطان را انتخاب كرده است، از شفاعت بهره اى نمى برد.
    پيامبر هرگز در روز قيامت حقّ ندارد ابولَهَب را شفاعت كند، خدا هرگز به او چنين اجازه اى را نمى دهد، زيرا ابولَهَب تا لحظه آخر عمر، ايمان نياورد و با كفر از دنيا رفت.

    * * *


    چرا خدا ابولَهَب را اين گونه نفرين مى كند؟ چرا از همسرش اين گونه ياد مى كند؟
    وقتى زن و شوهرهايى را كه در قرآن از آنان ياد شده است، بررسى مى كنم. قرآن در سوره هاى قبل، سه نوع از زن و شوهرها را بيان كرده است، قرآن مى خواهد نوع چهارم آن ها را در اين سوره بيان كند تا سخن از انواع زن و شوهرها، كامل باشد.
    اكنون كه اين سوره تمام شده است، من چهار نوع زن و شوهرهايى كه در قرآن ذكر شده است، بيان مى كنم:
    1 - مرد مؤمن، زن مؤمن: ابراهيم(عليه السلام) و همسرش هاجر
    ابراهيم(عليه السلام) پيامبر خدا بود، خدا به او فرمان داد تا همسرش هاجر را از فلسطين كنار كعبه ببرد، در آن هنگام، هيچ كس در كنار كعبه نبود، ابراهيم(عليه السلام)هاجر و اسماعيل را به آنجا آورد، هيچ آب و غذايى در آنجا پيدا نمى شد، هيچ كس آنجا نبود، ابراهيم(عليه السلام) فرمان خدا را اطاعت كرد و هاجر هم تسليم تصميم ابراهيم(عليه السلام) بود، چون او به خدا ايمان داشت. ابراهيم(عليه السلام) رفت و اسماعيل تشنه شد، هاجر به دنبال آب دويد و سرانجام، چشمه زمزم از زير پاى اسماعيل جوشيد و كم كم مردم به آنجا آمدند و شهر مكّه بنا شد.
    2 - مرد مؤمن، زن كافر: لوط(عليه السلام) و همسرش
    لوط(عليه السلام) پيامبر خدا بود، خدا او را براى هدايت مردم شهر سدوم فرستاد، مردم به سخن لوط(عليه السلام) گوش نكردند، زن لوط(عليه السلام)هم از كافران بود و در شبى كه عذاب نازل شد، او هم در آن عذاب هلاك شد.
    3 - مرد كافر، زن مؤمن: فرعون و همسرش آسيه
    آسيه(عليها السلام)، زن فرعون بود، فرعون راه كفر را برگزيد ولى آسيه(عليها السلام) به موسى(عليه السلام)ايمان آورد. او ايمان خود را از فرعون مخفى مى كرد، وقتى فرعون اين ماجرا را فهميد او را شكنجه نمود و آسيه(عليها السلام) زير شكنجه ها شهيد شد.
    4 - مرد كافر، زن كافر: ابولَهَب و همسرش
    در اين سوره خدا از اين زن و شوهر سخن مى گويد، عجيب است، وقتى زن و شوهرى با هم در مسير گمراهى قرار مى گيرند، سرعت هلاكت آنان بسيار زياد مى شود و اين هشدارى براى همه انسان ها مى باشد. در اين سوره قرآن به ابولَهَب، شديدترين نفرين ها را مى كند و همسر او را هم وعده عذابى سخت مى دهد.






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳۳: از كتاب تفسير باران، جلد چهاردهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن