وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52 ) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (53 ) إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54 ) وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (55 ) وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ (56 ) فَأَخْرَجْنَاهُمْ مِنْ جَنَّات وَعُيُون (57 )وَكُنُوز وَمَقَام كَرِيم (58 ) كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (59 )
پس از شكست فرعون در مقابل موسى(عليه السلام)، فرعون مجبور شد تا مدّتى او را آزاد بگذارد و موسى(عليه السلام) هم به تبليغ يكتاپرستى پرداخت. روزى، موسى(عليه السلام)نزد فرعون آمد و از او خواست تا بنى اسرائيل را آزاد كند تا آن ها را به فلسطين ببرد، امّا فرعون قبول نكرد. اينجا بود كه كشور مصر را به خشكسالى مبتلا كردى تا شايد فرعون و پيروانش از كفر دست بردارند.
فرعون به موسى(عليه السلام) قول داد كه اگر خشكسالى برطرف شود، بنى اسرائيل را آزاد كند، موسى(عليه السلام) دعا كرد و خشكسالى برطرف شد، امّا فرعون به قول خود عمل نكرد.
بعد از آن بلاى طوفان، هجوم ملخ ها و... از راه رسيد، امّا باز هم فرعون بنى اسرائيل را آزاد نكرد. اين ماجرا تقريباً هشت سال طول كشيد. هر بار موسى(عليه السلام) نزد فرعون مى رفت و از او آزادى بنى اسرائيل را مى خواست، سرانجام فرعون تصميم گرفت تا بنى اسرائيل را همراه موسى(عليه السلام) روانه كند و سپس با سپاه بزرگش به جنگ آن ها برود و آنان را نابود كند.
فرعون دستور داد تا مأموران او نيروها را از شهرها بسيج كنند، او به سپاهيان خود گفت: "بنى اسرائيل گروهى اندك و ناچيز هستند و ما را به خشم آورده اند، ما نيز با همه توان خود آماده پيكار با آنان هستيم".
فرعون و سپاهيانش از مصر حركت كردند، هيچ كس نمى دانست چه چيزى در انتظار آنان است، تو اراده كرده بودى كه آنان را از باغ هاى مصر بيرون كنى و نهرهاى آب را در اختيار بنى اسرائيل قرار دهى، تو فرعونيان را از گنج هاى خود محروم كردى و از كاخ هايشان بيرون كردى، آنان نمى دانستند كه ديگر به كاخ هاى خود باز نمى گردند!
آرى، مهلت آنان به پايان رسيده بود. مرگ آنان فرا رسيد و همه ثروت آنان به بنى اسرائيل رسيد. تو بنى اسرائيل را وارث ثروت و دارايى هاى آنان كردى. (گروهى از بنى اسرائيل به فرمان موسى(عليه السلام) در مصر باقى ماندند و بيشتر آنان همراه او به سوى فلسطين حركت كردند).
* * *