کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    شُعراء: آيه ۱۵۹ - ۱۴۱

      شُعراء: آيه ۱۵۹ - ۱۴۱


    كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141 ) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ (142 ) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143 )فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (144 ) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (145 ) أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آَمِنِينَ (146 ) فِي جَنَّات وَعُيُون (147 ) وَزُرُوع وَنَخْل طَلْعُهَا هَضِيمٌ (148 ) وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَارِهِينَ (149 ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (150 ) وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151 ) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ (152 ) قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153 ) مَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآَيَة إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154 ) قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُوم (155 ) وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْم عَظِيم (156 ) فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ (157 ) فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158 )وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159 )
    در اينجا از پيامبر ديگر خود ياد مى كنى، صالح(عليه السلام)، پنجمين پيامبرى است كه در اين سوره از او نام مى برى.
    تو صالح(عليه السلام) را به سوى قوم "ثَمود" فرستادى، قوم ثمود در سرزمينى بين حجاز و شام زندگى مى كردند. تو به آنان نعمت هاى زيادى داده بودى، آنان از سلامتى و قدرت و روزى فراوان بهره مند بودند.
    صالح(عليه السلام) ساليان سال آنان را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان خواست تا دست از بُت پرستى بردارند، او با مهربانى به آنان چنين گفت: "اى مردم ! چرا از عذاب خدا نمى ترسيد؟ من پيامبرى امين و خيرخواه شما هستم. از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، من هيچ مزدى از شما نمى طلبم، پاداش من، فقط با خداى جهانيان است".
    آن مردم در تابستان ها به مناطق كوهستانى مى رفتند و در آنجا خانه هايى در دل كوه تراشيده بودند. وقتى زمستان فرا مى رسيد آن ها از كوهستان به دشت كوچ مى كردند و در آنجا خانه هاى زيبايى براى خود ساخته بودند.

    * * *


    وقتى صالح(عليه السلام) ديد آنان دچار غفلت شده اند و مرگ را فراموش كرده اند، به آنان گفت:
    آيا خيال مى كنيد اين زندگى مادى، جاودانه است؟
    آيا فكر مى كنيد كه براى هميشه در اين ناز و نعمت ها خواهيد ماند و در اين باغ ها، كنار چشمه ها همواره خواهيد بود؟
    آيا اين كشتزارها و درختان خرما كه ميوه آن شيرين و رسيده است، براى شما باقى مى ماند؟
    آيا اين خانه هايى كه با مهارت، در دل كوه ها مى تراشيد، هميشه براى شما مى ماند؟
    از عذاب خدا بترسيد و از من پيروى كنيد، از ستمكاران اطاعت نكنيد، ستمكارانى كه در زمين فساد مى كنند و به نيكى و شايستگى روى نمى آورند.

    * * *


    آنان در جواب به صالح(عليه السلام) گفتند: "اى صالح ! تو ادّعا مى كنى كه پيامبر هستى، تو را جادو كرده اند و عقل خود را از دست داده اى كه چنين سخنى مى گويى، تو انسانى مانند ما هستى. اگر راست مى گويى و پيامبر هستى، معجزه اى براى ما بياور".
    صالح(عليه السلام) سخن آنان را قبول كرد، آنان از صالح(عليه السلام) خواستند تا از دل كوه، شترى بيرون بياورد. صالح(عليه السلام) دست به آسمان برد و دعا كرد، ناگهان كوه شكافت و شترى از آن بيرون آمد.
    در اين هنگام صالح(عليه السلام) به آنان رو كرد و چنين گفت: "اى مردم ! اين شتر، معجزه من و نشانه قدرت خداست. او از آب اين سرزمين، بهره اى دارد. يك روز آب از آنِ شتر است، روز بعد، آب از آنِ شماست. مبادا به او آزارى برسانيد، به شما هشدار مى دهم اگر به او آسيبى برسانيد، عذابى هولناك شما را فرا خواهد گرفت".

    * * *


    گروهى از مردم با ديدن آن معجزه بزرگ به صالح(عليه السلام) ايمان آوردند و دست از بُت پرستى برداشتند، امّا بيشتر مردم همان راه كفر و بُت پرستى را ادامه دادند. بزرگان قوم ثمود كه منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند، مانع مى شدند كه مردم به سوى حقّ بيايند. آنان، رهبرانى سركش و مغرور بودند كه حاضر نبودند به صالح(عليه السلام) ايمان بياورند.
    بزرگان ثمود تصميم گرفتند تا شتر صالح(عليه السلام) را از بين ببرند، آنان كسى را تشويق كردند تا آن شتر را از بين ببرد، او ابتدا قسمتى از پاى شتر را بُريد و شتر بر روى زمين افتاد و سپس او را كشت. مردم گوشت آن شتر را ميان خود تقسيم كردند و هر كدام قسمتى از آن را به خانه بردند. درست است كه شتر را يك نفر كشت امّا آن مردم به اين كار او راضى بودند، آنان در جرم او شريك شدند.
    وقتى صالح(عليه السلام) از ماجرا باخبر شد به مردم رو كرد و گفت: "اى مردم ! عذاب خدا نزديك است، هنوز فرصت داريد توبه كنيد، از كارى كه كرده ايد توبه كنيد وگرنه گرفتار عذاب سختى مى شويد".
    آنان در جواب گفتند: "اى صالح ! اگر تو پيامبر خدا هستى، آن عذابى را كه از آن سخن مى گويى، بياور".
    و اين گونه بود كه آنان گرفتار عذاب شدند، شب در منزل به خواب خوش رفتند و ناگهان صيحه اى آسمانى فرا رسيد و زلزله اى سهمگين خانه هاى آنان را در هم كوبيد، آنان در آن لحظه از عمل خود پشيمان شدند، امّا اين پشيمانى فايده اى نداشت و همه هلاك شدند.

    * * *


    صالح(عليه السلام) با مردم سخن گفت، امّا آنان سخن او را نپذيرفتند و سرانجام هلاك شدند، در اين داستان، نشانه هايى از قدرت تو نهفته است، تو به كسانى كه راه كفر را برمى گزينند مهلت مى دهى، در عذاب آنان شتاب نمى كنى. تو خداى بسيار توانا و مهربان هستى. تو به آنان فرصت دادى، شايد توبه كنند و رستگار شوند.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۰: از كتاب تفسير باران، جلد هشتم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن