کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قَصص : آيه ۹ - ۷

      قَصص : آيه ۹ - ۷


    وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7 ) فَالْتَقَطَهُ آَلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (8 ) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْن لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (9 )
    نام مادر موسى(عليه السلام) "يوكابد" بود. او موسى(عليه السلام) را در مخفيگاهى به دنيا آورد. او نمى دانست با پسرش چه كند، چگونه جان او را نجات دهد؟ سربازان فرعون به زودى از راه مى رسيدند.[77]
    اينجا بود كه به مادر موسى(عليه السلام) چنين وحى كردى: "به موسى شير بده و هنگامى كه بر جان او بيمناك شدى، او را در صندوق بگذار و در رود نيل افكن. نترس و غمگين مباش كه من موسى را به تو بازمى گردانم و او را از پيامبران خود قرار مى دهم".
    يوكابد صندوقى تهيّه كرد و موسى(عليه السلام) را داخل آن نهاد و صبح زود قبل از طلوع آفتاب كه ساحل رود نيل خلوت بود كنار ساحل آمد و صندوق را در رود نيل انداخت.

    * * *


    فرعون پسر نداشت، او فقط يك دختر داشت كه به يك بيمارى پوستى مبتلا شده بود، هيچ طبيبى نتوانست آن دختر را درمان كند. پيش گويان دربار به فرعون گفته بودند: "هنگام طلوع آفتاب، از سمت رود نيل، انسانى به اين قصر قدم مى نهد كه اگر آب دهان او را به بدن دختر شما بمالند، او شفا مى گيرد".
    رود نيل از كنار كاخ فرعون عبور مى كرد، فرعون و همسرش، آسيه هميشه هنگام طلوع آفتاب به رود نيل نگاه مى كردند شايد آن شفادهنده دخترشان از راه برسد.
    آن روز فرعون همراه با آسيه به رود نيل نگاه مى كردند كه ناگهان چشمشان به صندوقچه اى افتاد كه در ميان آب ها شناور بود، فرعون دستور داد تا آن صندوقچه را از آب بگيرند، آرى، آنان موسى(عليه السلام) را از آب گرفتند تا سرانجام موسى(عليه السلام)، دشمن و مايه اندوه آنان شود، فرعون و وزيرش (هامان) خطاكار بودند و حكومت خود را بر ظلم و ستم بنا نهاده بودند و هفتاد هزار نوزاد را سر بريده بودند تا موسى(عليه السلام)به دنيا نيايد، اكنون خود آنان موسى(عليه السلام) را از آب نجات مى دهند و آنان نمى دانند چه مى كنند ! [78]

    * * *


    مأموران صندوقچه را نزد فرعون و آسيه آوردند، آسيه صندوقچه را باز كرد، چشمش به موسى(عليه السلام) افتاد، همان لحظه محبّت او در دلش جاى گرفت و او را در آغوش گرفت.
    وقتى فرعون موسى(عليه السلام) را ديد عصبانى شد و گفت: "چرا اين پسر را نكُشته اند؟".
    آسيه گفت: "اين بچّه نور ديده من و تو خواهد بود. اين بچّه را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، شايد ما او را به عنوان پسر خود برگزينيم".
    دختر فرعون جلو آمد و از آب دهان موسى(عليه السلام) به بدن خود ماليد و تو در همان لحظه او را شفا دادى، او موسى(عليه السلام) را در بغل گرفت و شروع به بوسيدن او كرد.
    آسيه به فرعون گفت: "اى فرعون ! اين نوزاد سبب شفاى دختر ما شده است، چرا مى خواهى او را بكشى؟". فرعون كم كم احساس كرد كه اين نوزاد را دوست دارد، تو محبّت او را در قلب فرعون قرار دادى و فرعون را از كشتن او پشيمان نمودى.[79]
    اين گونه بود كه فرعون، موسى(عليه السلام) را از غرق شدن نجات داد و تصميم گرفت او را بزرگ كند، او نمى دانست كه مى خواهد دشمن اصلى خود را در آغوش مهر خود، بزرگ كند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۴: از كتاب تفسير باران، جلد هشتم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن