کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قَصص : آيه ۶ - ۱

      قَصص : آيه ۶ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم (1 ) تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2 ) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (3 ) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الاَْرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4 ) وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (5 ) وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الاَْرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ (6 )
    در ابتدا، سه حرف "طا"، "سين" و "ميم" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است. اين آياتِ كتاب روشنگرى است كه حقايق جهان را براى انسان بيان مى كند و راه سعادت را به او مى آموزد.
    تو مى خواهى در اينجا ماجراى موسى(عليه السلام) و فرعون را براى مؤمنان بيان كنى، داستانى حقيقى كه اميد به دل ها مى بخشد.
    تو اين سوره را زمانى نازل كردى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود و تعداد مسلمانان كم بود ولى دشمنان آنان زياد بودند، آنان بايد به قدرت تو توكّل كنند، تو مى توانى آنان را بر دشمنانشان پيروز كنى همان گونه كه موسى(عليه السلام) را بر فرعون پيروز كردى.
    داستان را از اينجا آغاز مى كنى: فرعون در سرزمين مصر قدرتى به هم رساند و سر به طغيان زد و ادّعاى خدايى كرد. او بين مردم اختلاف انداخت و آنان را به طبقات مختلف اجتماعى تقسيم نمود و بنى اسرائيل را به ضعف و ناتوانى كشاند.

    شبى فرعون در خواب ديد كه آتشى از سوى سرزمين فلسطين به مصر آمد. اين آتش وارد قصر او شد و همه جا را سوزاند و ويران كرد.[65]
    وقتى صبح شد فرعون دستور داد تا همه كسانى كه تعبيرِ خواب مى دانند به قصر بيايند. فرعون خواب خود را براى آن ها تعريف كرد.
    تعبير خواب براى همه روشن بود; امّا كسى جرأت نداشت آن را بيان كند. همه به هم نگاه مى كردند. سرانجام يكى از آن ها نزديك فرعون رفت. فرعون با تندى به او نگاه كرد و فرياد زد:
    ــ تعبير خواب من چيست؟
    ــ خواب شما از آينده اى پريشان خبر مى دهد، آيا شما ناراحت نمى شويد آن را بگويم؟
    ــ زود بگو بدانم از خواب من چه مى فهمى؟
    ــ به زودى در قوم بنى اسرائيل (كه در مصر زندگى مى كنند) پسرى به دنيا مى آيد كه تاج و تخت شما را نابود مى كند.[66]
    سكوت همه جا را فرا گرفت. عرق سردى بر پيشانى فرعون نشست. او به فكر چاره بود. جلسه مهمّى تشكيل شد، بزرگان مصر در اين جلسه حضور پيدا كردند. فرعون چنين دستور داد: "همه نوزادان پسر آنان را سر ببريد، دخترانشان را براى كنيزى نگاه داريد".[67]
    آرى، فرعون جنايتكارى بود كه دستش به خون بى گناهان زيادى آغشته شد. هفتاد هزار نوزاد پسر به فرمان او، مظلومانه كشته شدند.[68]

    * * *


    فرعون مى خواست كه موسى(عليه السلام) به دنيا نيايد و بنى اسرائيل به قدرت و حكومت نرسند، امّا تو چيز ديگرى اراده كرده بودى.
    تو اراده كردى كه بر بنى اسرائيل كه ضعيف و ذليل شده بودند، منّت نهى و آنان را پيشوايان مردم آن روزگار قرار دهى و نيز وارث زمين كنى.
    فرعون و وزيرش هامان براى اين كه موسى(عليه السلام) به دنيا نيايد و بنى اسرائيل به حكومت نرسد، تلاش زيادى نمودند، آنان از حكومت بنى اسرائيل در هراس بودند، آنان مى خواستند حكومت سرزمين مصر براى هميشه از خود آنان باشد، امّا تو اراده كردى تا به بنى اسرائيل حكومت عطا كنى تا فرعون و وزيرش هامان و سپاهيان آنان آنچه را از آن مى ترسيدند، با چشم خود ببينند.
    فرعون مى خواست بنى اسرائيل را تار و مار كند و قدرت آنان را در هم بشكند، او فرزندان پسر آنان را مى كشت، دختران آنان را به كنيزى مى گرفت تا همواره در ضعف و ناتوانى باشند، امّا تو مى خواستى كه به آنان قدرت دهى و آنان را بر فرعونيان پيروز گردانى.
    وقتى تو بخواهى كارى انجام بدهى، هيچ قدرتى نمى تواند مانع كار تو شود، فرعون مى خواست موسى(عليه السلام) را به قتل رساند، امّا تو كارى كردى كه خود او موسى(عليه السلام) را همچون پسر خود، بزرگ كند و مانند پدر به او مهربانى كند.

    * * *


    يك بار ديگر آيه 5 اين سوره مى خوانم: "من اراده مى كنم تا بر كسانى كه ضعيف و ذليل شده اند، منّت نهم و آنان را پيشوايان مردم قرار دهم و آنان را وارث زمين كنم".[69]
    اين آيه چقدر اميدوار كننده است، فرعون چيزى خواست، امّا تو چيز ديگرى خواستى. او مى خواست موسى(عليه السلام) را بكشد امّا تو موسى(عليه السلام) را حفظ كردى.
    تاريخ تكرار مى شود، خواست تو هم تكرار مى شود...
    موسى(عليه السلام)، مهدى(عليه السلام).
    فرعون، مُعتزّ عباسى !
    مُعتزّ خود را خليفه جهان اسلام مى دانست و در زمان امام يازدهم (امام عسكرى(عليه السلام)) حكومت مى كرد.
    مُعتّز شنيده بود پسرِ امام عسكرى(عليه السلام)، همان مهدى(عليه السلام) است، همان مهدى موعود كه قرار است به همه حكومت هاى باطل پايان بدهد.
    معتزّ مى خواست تا از تولّد مهدى(عليه السلام) جلوگيرى كند و مهدى(عليه السلام) را قبل از اين كه به دنيا بيايد، بكشد. او زنان زيادى را به عنوان جاسوس استخدام كرد.
    زنان هر روز به خانه امام عسكرى(عليه السلام) مى رفتند و همسر آن حضرت را (كه نرجس نام داشت) زير نظر مى گرفتند.
    وظيفه آنان اين بود كه اگر اثرى از حامله بودن در نرجس ديدند سريع گزارش دهند. جاسوسان، زنان معمولى نبودند، آن ها زنان قابله بودند و با نگاه كردن به چهره يك زن مى توانستند تشخيص بدهند كه آيا او حامله است يا نه. آن ها مى توانستند حتّى شش ماه قبل از تولّد يك نوزاد، حامله بودن مادر او را بفهمند.
    مُعتزّ مى خواست اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند. او مى خواست نقش فرعون را بازى كند، او براى حفظ حكومت خود، حاضر بود هر كارى انجام دهد.
    امّا تو چيز ديگرى اراده كردى، تو مى خواستى مهدى(عليه السلام) به دنيا بيايد، در شب نيمه شعبان سال 255 مهدى(عليه السلام) به دنيا آمد، هيچ جاسوسى اين ماجرا را نفهميد، چون تو خواستى مهدى(عليه السلام)را حفظ كنى.

    * * *


    شب نيمه شعبان بود، حكيمه، عمّه امام عسكرى(عليه السلام) بود، حكيمه آن شب مهمان امام عسكرى(عليه السلام) بود، آن شب مهدى(عليه السلام)به دنيا آمد، حكيمه مهدى(عليه السلام) را در آغوش گرفت و او را نزد پدر آورد.
    امام عسكرى(عليه السلام) پسرش را در آغوش گرفت و بر صورتش بوسه زد و در گوشش اذان گفت و سپس دستى بر سر فرزند خويش كشيد و فرمود: "به اذن خدا، سخن بگو ! فرزندم !".
    مهدى(عليه السلام) به صورت پدر نگاه كرد و لبخند زد. صداى زيباىِ مهدى سكوت فضا را مى شكند، او آيه 5 سوره قصص را مى خواند: "من اراده كرده ام تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت نهم و آن ها را پيشواى مردم گردانم و آنان را وارث زمين نمايم".[70]

    * * *


    سخن گفتن يك نوزاد در آغوش پدر !
    آيا اين عجيب نيست؟
    بايد قرآن بخوانم. سوره مريم، آيه 29 را مى خوانم. آنجا از سخن گفتن عيسى(عليه السلام) سخن گفتى، مدّت زيادى از تولّد عيسى(عليه السلام) نگذشته بود، مريم(عليها السلام)روزه سكوت گرفته بود، او به مردم گفت كه با عيسى(عليه السلام) سخن بگويند. عيسى(عليه السلام) به آنان چنين گفت: "من بنده اى از بندگان خدا هستم كه خدا مرا به پيامبرى مبعوث كرده است".
    آن خدايى كه قدرت دارد عيسى(عليه السلام) را در گهواره به سخن درآورد، مى تواند مهدى(عليه السلام) را در آغوش پدر به سخن آورد. اين هرگز عجيب نيست.
    امّا به راستى چرا مهدى(عليه السلام) آيه 5 اين سوره را خواند؟ چه رازى در اين آيه نهفته است؟

    * * *


    پيامبر به خانه فاطمه(عليها السلام) آمده بود، همه كنار پيامبر نشسته بودند. فاطمه و على و حسن و حسين(عليهم السلام).
    پيامبر از ديدن آن ها بسيار خشنود بود و با آنان سخن مى گفت. در اين ميان نگاه پيامبر به گوشه اى خيره ماند و اشك پيامبر جارى شد. همه تعجّب كرده بودند. به راستى چرا پيامبر گريه مى كرد؟
    بعد از لحظاتى، پيامبر رو به آن ها كرد و گفت: "شما بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مى شويد".[71]
    پيامبر از همه ظلم هايى كه در آينده نسبت به عزيزانش مى شد خبر داشت. او مى خواست تفسير اين آيه قرآن را بازگو كند.
    آرى، به اهل اين خانه، ظلم هاى زيادى خواهد شد، امّا خدا آن ها را به عنوان امام برمى گزيند، سرانجام اين خاندان پاك به حكومت جهانى خواهند رسيد و جهان را از عدالت راستين پر خواهند نمود، حكومتى پايدار كه شرق و غرب دنيا را فرا مى گيرد.
    اين وعده بزرگ خداست و خدا هميشه به وعده هاى خود عمل مى كند.

    * * *


    وقتى مهدى(عليه السلام) در آغوش پدر قرار گرفت، اين آيه را خواند، او مى خواست اين حقيقت را بيان كند.
    اگر كسى اهل دقّت باشد، از اين سخن مهدى(عليه السلام) خيلى چيزها را مى فهمد، مهدى(عليه السلام) اين آيه را مى خواند تا با مادر خويش سخن بگويد.
    همان مادر مظلومى كه در مدينه به خانه اش حمله كردند و آنجا را به آتش كينه سوزاندند. فاطمه(عليها السلام) اوّلين كسى بود كه مورد ظلم و ستم واقع شد و حقّش را غصب كردند. گويا مهدى(عليه السلام)مى خواهد با مادرش سخن بگويد: "اى مادر پهلو شكسته ام ! ديگر غمگين مباش كه من آمده ام ! من آمده ام تا براى اين مظلوميّت، پايانى باشم. اين وعده خداست".
    چرا مهدى(عليه السلام) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند؟ چرا ياد از مظلوميّت اين خاندان مى كند؟
    كيست كه مظلوميّت اين خاندان را نداند؟ تا زمانى كه پيامبر زنده بود اين خاندان عزيز بودند; امّا وقتى پيامبر رفت، ظلم و ستم آغاز شد. مسلمانان چقدر زود ماجراى غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد و چه كارها كه نكردند...

    * * *


    وقتى پيامبر از دنيا رفت، مردم با ابوبكر بيعت كردند، چند روز گذشت، ابوبكر عُمر را فرستاد تا على(عليه السلام) را براى بيعت به مسجد بياورد.
    عُمر در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) آمد، او فرياد مى زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .[72]
    چند نفر جلو آمدند و گفتند:
    ــ در اين خانه فاطمه و حسن و حسين هستند .
    ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را آتش مى زنم .[73]
    هيچ كس جرأت نداشت مانع كار عُمر شود ، سرانجام او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش شعله كشيد . درِ خانه، نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد .[74]
    فاطمه(عليها السلام) پشت در ايستاده بود... صداى ناله فاطمه(عليها السلام) بلند شد . عُمَر درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه فاطمه(عليها السلام)فرو رفت .[75]
    فرياد فاطمه(عليها السلام) در فضاى مدينه پيچيد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند... ".[76]



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۳: از كتاب تفسير باران، جلد هشتم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن