فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آَيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (13 ) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14 )
موسى(عليه السلام) از كوه طور برگشت، او اكنون پيامبر است. او مأموريّت بزرگى بر عهده دارد، بايد نزد فرعون مى رفت و او را به بندگى تو فرا مى خواند.
موسى(عليه السلام) به كاخ فرعون رفت و او و يارانش را به يكتاپرستى فرا خواند و چنين گفت:
ــ اى فرعون ! من فرستاده خداى تو هستم.
ــ اى موسى ! بگو بدانم خداى تو كيست؟ مگر غير از من خداىِ ديگرى وجود دارد؟
ــ خداى من آن كسى است كه آفرينش هر چيز را به او ارزانى داشته است و راه كمال را به او آموخته است.
ــ اگر راست مى گويى و تو پيامبر هستى، معجزه خود را نشان بده !
در اين هنگام، موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر زمين انداخت، به قدرت تو، آن عصا تبديل به اژدهايى وحشتناك شد، اژدهايى بزرگ كه مى رفت تخت فرعون را ببلعد. فرعون فرياد زد: "اى موسى! اين اژدها را بگير". موسى(عليه السلام)دست دراز كرد و آن اژدها تبديل به عصا شد.
همچنين موسى(عليه السلام) دست خود را به گريبان برد و سپس بيرون آورد، همه ديدند كه دست او آن چنان نورانى و درخشنده شد كه روشنايى آن بر آفتاب برترى داشت.
* * *
فرعون اين دو معجزه را ديد، حقّ را شناخت، اطرافيان او هم حقّ را شناختند، دو معجزه موسى(عليه السلام) روشنگر بود، امّا آنان معجزه موسى(عليه السلام) را سحر و جادو خواندند و گفتند: "اى موسى ! تو به اينجا آمده اى تا با سحر و جادوى خود ما را از وطنمان بيرون كنى".
آنان به حقيقتِ معجزه هاى موسى(عليه السلام) يقين پيدا كردند و فهميدند او پيامبر توست، امّا از روى ظلم و تكبّر، آن معجزات را دروغ خواندند و به موسى(عليه السلام)ايمان نياوردند و او را جادوگر خواندند.
تو به فرعون و فرعونيان فرصت دادى، امّا آنان بر طغيان خود افزودند، وقتى مهلت آنان به پايان آمد، آنان را در رود نيل غرق كردى ! آرى، اين عاقبت تبهكاران است.
همه آنان در رود نيل غرق شدند و در روز قيامت هم به آتش جهنّم گرفتار مى شوند، اين عاقبت دردناكى براى آن تبهكاران بود، آنان مى توانستند راه هدايت را انتخاب كنند و به رستگارى برسند، امّا خودشان راه ظلم و طغيان را برگزيدند و سرانجام عذاب تو فرا رسيد و همه نابود شدند.