ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُود لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (37 ) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38 )
سليمان(عليه السلام) فرستاده ويژه بلقيس را فرا خواند و به او گفت: "به سوى قوم خود بازگرد و به آنان خبر بده كه من با لشكريانى به سوى آنان مى آيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند. من آنان را با ذلّت و خوارى از آن سرزمين بيرون مى كنم".
آرى، كفر و شرك چيزى نيست كه سليمان(عليه السلام) در مقابل آن سكوت كند، او تصميم خود را گرفت، اگر بلقيس و بزرگان سبا يكتاپرستى را در پيش نگيرند، سليمان(عليه السلام) به آن كشور حمله مى كند و آنان را خوار و ذليل مى كند. فرستادگان بلقيس به سوى كشور خود حركت كردند. وقتى به سرزمين سبا رسيدند، به كاخ بلقيس رفتند و ماجرا را به او خبر دادند. آنان به بلقيس سخنانى گفتند كه نشان مى داد كه سليمان(عليه السلام)، شخصى عادى نيست، او با پادشاهان تفاوت زيادى دارد و راه و روش او به پادشاهان شباهتى ندارد.
بلقيس بار ديگر بزرگان قوم خود را جمع كرد و با آنان مشورت كرد و تصميم گرفت تا با گروهى از بزرگان به بيت المقدس بروند و اين مسأله را بررسى كنند.
وقتى بلقيس به بيت المقدس نزديك شدند، سليمان(عليه السلام)تصميم گرفت تا كارى فوق العاده انجام دهد تا بلقيس با ديدن آن راحت تر بتواند حقيقت را دريابد، سليمان(عليه السلام) تصميم گرفت كه تخت باشكوه بلقيس را از سبا به بيت المقدس بياورد، تخت بلقيس بسيار گران قيمت بود، آن را با انواع جواهرات آراسته بودند و مأموران زيادى از آن نگهبانى مى كردند.
براى همين سليمان(عليه السلام) رو به اطرافيان خود كرد و گفت: "اى بزرگان ! كدام يك از شما مى تواند تخت بلقيس را قبل از آن كه آنان به اينجا برسند، براى من بياورد".
بين بيت المقدس و سبا، بيش از هزار كيلومتر فاصله است، با وسايل آن روز، رفت و آمد به آنجا بيش از يك ماه زمان مى خواست، بلقيس و همراهان او در نزديكى هاى بيت المقدس هستند، سليمان(عليه السلام) چگونه انتظار دارد كه كسى بتواند تخت بلقيس را به اين زودى به اينجا بياورد؟
* * *