کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قَصص : آيه ۱۸ - ۱۴

      قَصص : آيه ۱۸ - ۱۴


    وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آَتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (14 ) وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15 )قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16 ) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ (17 ) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالاَْمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18 )
    موسى(عليه السلام) در كاخ فرعون بزرگ و بزرگ تر شد، وقتى او به سنّ هجده سالگى رسيد، تو به او حكمت و دانش عطا كردى، آرى تو اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهى.[81]
    بنى اسرائيل كم كم فهميدند كه موسى(عليه السلام) همان كسى است كه سال ها در انتظار او بوده اند، آنان به او علاقه پيدا كردند و پيرو او شدند، آنان اين راز را بين خود مخفى نگه داشتند.
    به فرعون خبر دادند كه بنى اسرائيل به موسى(عليه السلام) محبّت دارند، فرعون پيش خود فكر كرد: "موسى قلب مهربانى دارد و به بيچارگان مهربانى مى كند، براى همين است كه بنى اسرائيل او را دوست دارند". فرعون هنوز نمى دانست كه موسى(عليه السلام)همان كسى است كه قرار است تاج و تخت او را نابود كند !
    فرعون دستور داد كه ديگر موسى(عليه السلام) به شهر نرود و با مردم عادى ديدار نكند.
    موسى(عليه السلام) دوست داشت با بيچارگان ديدار كند، حال و هواى كاخ فرعون، روح او را آزار مى داد. موسى(عليه السلام)مى توانست از قصر خارج شود، امّا او نبايد وارد شهر شود و با مردم سخن بگويد. بين كاخ فرعون و شهر مصر، تقريباً ده كيلومتر فاصله بود.
    روزى كه او از كاخ خارج شده بود، تصميم گرفت به شهر برود و با بنى اسرائيل ديدارى تازه كند، در زمانى كه مردم سرگرم كار و امور خود بودند به سوى دروازه شهر رفت.
    خوشبختانه كسى متوجّه ورود او به شهر نشد، مأموران كه كنار دروازه شهر ايستاده بودند، مشغول كار ديگرى بودند، موسى(عليه السلام) توانست بدون اين كه كسى بفهمد، وارد شهر شود. او مى خواست چند ساعتى در شهر باشد و سپس به قصر بازگردد.
    موسى(عليه السلام) در شهر قدم مى زد كه با صحنه اى روبرو شد، براى يكى از پيروان او گرفتارى درست شده بود. مردى از بنى اسرائيل نياز به كمك داشت، يكى از مأموران فرعون مى خواست او را براى كار كردن در قصر فرعون ببرد. آن مرد بنى اسرائيلى، وقتى موسى(عليه السلام) را ديد، او را شناخت و از او تقاضاى كمك كرد و به او گفت: "مرا از دست اين ظالم نجات ده".
    موسى(عليه السلام) جلو رفت و مشت محكمى به آن قبطى (كه مأمور فرعون بود) زد. آن قبطى بر روى زمين افتاد و مرد.
    در اينجا موسى(عليه السلام) گفت: "اين شيطان بود كه آن مرد قبطى را وسوسه كرد تا با اين مرد بنى اسرائيلى درگير شود و سرانجام هم به هلاكت رسيد، به راستى كه شيطان، دشمنى گمراه كننده است، او آشكارا با انسان دشمنى مى كند".[82]
    موسى(عليه السلام) مى دانست كه اين كار، گرفتارى برايش به همراه مى آورد، اگر فرعون بفهمد كه او يكى از مأمورانش را كشته، دستور اعدام او را خواهد داد، براى همين موسى(عليه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: "بارخدايا ! من بر خود ستم كردم و با اين كار امنيّت خود را به خطر انداختم، من نبايد خود را اين گونه در فتنه مى انداختم. اكنون از تو مى خواهم مرا ببخشى".
    تو هم دعاى او را مستجاب كردى، او را بخشيدى كه تو خداى بخشنده و مهربان هستى.
    سپس موسى(عليه السلام) چنين گفت: "خدايا ! به شكرانه اين نعمتى كه به من ارزانى داشتى، هرگز پشتيبان گناهكاران نخواهم بود".

    * * *


    موسى(عليه السلام) گناهى انجام نداده بود. كشتن آن مرد قبطى، معصيت نبود، فرعونيان ظلم و ستم هاى زيادى كرده بودند، فرعون با كمك مأموران خود توانسته بود هفتاد هزار نوزاد بنى اسرائيل را بكشد، آن قبطى هم در خون آن هفتاد هزار كودك شريك بود.

    موسى(عليه السلام) قصد كشتن مرد قبطى را نداشت، زيرا او مى دانست كه اين كار به هيچ صورت به صلاح نيست. آرى، بهتر بود كه اين كار را نمى كرد.
    اين كار براى موسى(عليه السلام) خطر زيادى به همراه داشت، او نبايد چنين بى احتياطى را انجام مى داد، براى همين بود كه او از اين بى احتياطى خود، از تو تقاضاى بخشش كرد.
    بخشش او به معناى بخشش گناه نبود، بلكه او از تو خواست تا اثر اين بى احتياطى را از بين ببرى، او مى ترسيد كه نكند كسى او را در حالى كه از اينجا فرار مى كند، ببيند. او از تو خواست ياريش كنى تا بتواند به سلامت از اين حادثه بگذرد.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۷: از كتاب تفسير باران، جلد هشتم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن