کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    شُعراء: آيه ۲۱۶ - ۲۱۴

      شُعراء: آيه ۲۱۶ - ۲۱۴


    وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ (214 )وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215 ) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216 )
    تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم مى فرستى، او در آغاز به صورت پنهانى مردم را به سوى يكتاپرستى دعوت مى كند. او همراه با همسرش خديجه(عليها السلام)در حالى كه على(عليه السلام) نيز با آن هاست، به طواف كعبه مى آيند و با بى اعتنايى از مقابل بُت ها عبور مى كنند. در روزگارى كه همه مردم در مقابل بُت ها سجده مى كنند، اين سه نفر با خشم به بُت ها نگاه مى كنند و فقط تو را مى پرستند.
    دو تن از بزرگان مكّه با هم سخن مى گويند:
    ــ آيا آن ها را مى شناسيد؟
    ــ محمّد و على و خديجه هستند.
    ــ آن ها كنار كعبه چه مى كنند؟
    ــ محمّد خود را پيامبر خدا مى داند و دين تازه اى آورده است و اكنون نماز مى خوانند.
    اين سه نفر نماز خود را كنار كعبه مى خوانند. مردم نماز آن ها را مى بينند و براى آن ها سؤال ايجاد مى شود. آن ها در مقابل چه كسى سجده مى كنند؟ هر چه نگاه مى كنى در مقابل آن ها هيچ بُتى نيست. آن ها در مقابل خدايى سجده مى كنند كه با چشم ديده نمى شود ! [22]

    * * *


    محمّد(صلى الله عليه وآله) در ميان مردم مى گردد و هر كس را كه مناسب ببيند به اسلام دعوت مى كند. افرادى كه زمينه هدايت دارند وقتى سخن خدا و قرآن را مى شنوند مسلمان مى شوند.
    حدود چهل نفر مسلمان مى شوند كه در ميان آن ها ابوذر، ياسر، سُميّه، عمّار و عبدالله بن مسعود و... به چشم مى آيند.
    سه سال مى گذرد، ديگر وقت آن رسيده است تا پيامبر به صورت رسمى و آشكارا، مردم را به اسلام دعوت كند.
    جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و اين آيات را براى او مى خواند:
    "اى محمّد ! خاندان خويش را از عذاب من بترسان و با مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، فروتن و مهربان باش. اگر خاندان تو سخنت را نپذيرفتند، به آنان چنين بگو: من از كارهاى شما بيزار هستم".

    * * *


    خانه ابوطالب آنجاست. اتاق پذيرايى پر از جمعيّت است، همه مهمانان آمده اند.[23]
    پيامبر نزديكِ در نشسته است، على(عليه السلام) هم كنار او. على(عليه السلام) با اين كه بيش از پانزده سال ندارد، ولى همچون جوان رشيدى به نظر مى آيد.
    پيامبر رو به على(عليه السلام) مى كند و از او مى خواهد تا غذا را بياورد. سفره پهن مى شود و همه غذا مى خورند.[24]
    چه غذاى خوشمزه و با بركتى !
    بعد از صرف غذا، پيامبر از جاى خود برمى خيزد و سخن خود را آغاز مى كند: "به نام خدايى كه يكتاست و هيچ شريكى ندارد. اى خويشان من ! بدانيد كه من خير و خوبى را براى شما مى خواهم. من پيامبر خدا هستم و براى سعادت شما و همه مردم برانگيخته شده ام. جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا با من سخن گفت. بدانيد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده مى شويد ; بهشت و يا جهنّم در انتظار شما خواهد بود. آيا مى خواهيد از عذاب خدا نجات پيدا كنيد؟ پس دست از بُت پرستى برداريد و به پيامبرى من ايمان بياوريد".

    * * *


    سكوت همه جا را فرا گرفته است. همه به هم نگاه مى كنند. پيامبر سخن خود را ادامه مى دهد: "آيا در ميان شما كسى هست كه مرا در اين راه يارى كند، هر كس كه اين كار را بكند برادر و جانشين من خواهد بود؟".
    هيچ كس جواب نمى دهد. اكنون على(عليه السلام) از جا برمى خيزد و مى گويد:
    ــ اى پيامبر ! من شما را يارى مى كنم.
    ــ بنشين على جان !
    پيامبر سه بار سخن خود را تكرار مى كند و فقط على(عليه السلام)است كه هر سه بار جواب مى دهد. اكنون پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: "بدانيد كه اين جوان، برادر و وصىّ و جانشين من است. از او اطاعت كنيد".[25]
    بيشتر كسانى كه در اين مهمانى بودند سخن پيامبر را نپذيرفتند، ابوطالب، پدر على(عليه السلام) هم در آنجا حاضر بود، آنان رو به ابوطالب كردند و در حالى كه لبخند تمسخرآميزى بر لب داشتند به ابوطالب گفتند: "اى ابوطالب ! محمّد از تو خواست تا از پسرت، على اطاعت كنى و گوش به فرمان او باشى !".
    آن روز آنان سخن محمّد(صلى الله عليه وآله) را مسخره كردند، او را تنها گذاشتند و ياريش نكردند، امّا در آن شرايط، اين على(عليه السلام) بود كه دعوت محمّد(صلى الله عليه وآله) را پذيرفت و در سختى ها و تنهايى ها، يار او بود.
    آرى، محمّد(صلى الله عليه وآله) از همان آغاز كار، برنامه اى دراز مدّت داشت، او حتّى از همان لحظه، جانشين خود را (به امر تو) مشخّص نمود، امامت، ادامه راه نبوّت است.
    پيامبر از اين سخنان خاندان خود، دچار ترديد نشد، بلكه راه خود را ادامه داد، درست است كه امروز آنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را مسخره كردند، امّا ديرى نمى پايد كه محمّد(صلى الله عليه وآله) بر تمامى اين سرزمين حكمفرما مى شود. به زودى آنان خواهند ديد كه نداى دين اسلام همه سرزمين حجاز (عربستان) را فرا مى گيرد.

    * * *


    اين ماجرا چه درسى به من مى دهد؟
    وقتى من به آرمانى ايمان دارم نبايد از تنهايى خود بهراسم، بايد به تو توكّل كنم و برنامه دقيقى داشته باشم، آينده را ببينم و با برنامه ريزى آينده را بسازم.
    اگر دوستانم مرا مسخره مى كنند، نبايد در راه خود ترديد كنم، نبايد آرمان خود را تغيير دهم، بلكه بايد دوستان خود را تغيير دهم، بايد دوستانى پيدا كنم كه افق ديد آن ها بالاتر از من باشد، چنين دوستانى مى توانند همراه و هميار من در راه رسيدن به هدفم باشند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۰: از كتاب تفسير باران، جلد هشتم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن