فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُول حَسَن وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الِْمحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب (37 )
تو صداى مادر مريم را شنيدى و دعايش را مستجاب كردى، تو خودت تربيت مريم را به عهده گرفتى و او را نيكوكار گرداندى.
پدر و مادر مريم او را به بيت المقدس بردند، مريم چند سال در آنجا ماند، او از كودكى مشغول عبادت شد، چند سال گذشت، هنوز مريم به سنّ بلوغ نرسيده بود كه عمران(عليه السلام)پدر مريم از دنيا رفت، اكنون ديگر مريم يتيم شده بود.
[19] قرار شد تا يك نفر سرپرستى مريم را به عهده بگيرد، بزرگان زيادى خواهان دست يافتن به اين مقام بودند، قرار شد كه قرعه كشى كنند، قرعه به نام زكريا(عليه السلام)، شوهر خاله مريم افتاد، زكريا(عليه السلام)نيز از پيامبران بود و تا آن زمان فرزندى نداشت. زكريا(عليه السلام)اين مسئوليّت را پذيرفت.
كم كم، مريم بزرگ شد، او در محراب به عبادت مى پرداخت، وقتى او در محراب مى ايستاد، محراب با نور او روشن مى شد.
[20] تو مريم را بسيار دوست داشتى، براى همين فرشتگان خود را مى فرستادى تا براى مريم از ميوه هاى بهشتى ببرند. روزى زكريا(عليه السلام)به ديدار مريم(عليها السلام)آمد، در كنار محراب عبادت او ظرفى از انواع ميوه ها را ديد، متعجّب شد، در آن فصل، اين ميوه ها هيچ جا پيدا نمى شد، ميوه هاى تازه در غير فصل آن ها !
زكريا(عليه السلام)از مريم(عليها السلام)پرسيد:
ــ اى مريم ! اين ميوه ها را از كجا آورده اى؟
ــ اين ها از طرف خداست، خدا به هر كس بخواهد، بيشمار روزى مى دهد.
* * *