لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَال مُبِين (164 )
وقتى تاريخ را مى خوانم، تعجّب مى كنم، چگونه شد كه عدّه اى از مسلمانان حاضر شدند به پيامبر نسبت خيانت در امانت بدهند، آخر چگونه ممكن است پيامبر چشم داشتى به غنيمت هاى جنگى داشته باشد؟
آنان پيامبر را چگونه شناخته اند؟
آنان فكر مى كنند كه پيامبر هم مانند رهبران ديگر است كه به فكر جمع كردن مال دنياست و در جنگ، به مالِ بيشتر مى انديشد.
تو مى دانى قبل از هر چيز بايد فكر و انديشه اين مردم را عوض كنى، مشكل اين است كه آنان پيامبر تو را نشناخته اند و نمى دانند هدف اصلى پيامبر چيست.
اكنون با آنان سخن مى گويى: "اى مردم ! من بر شما منّت نهادم كه پيامبرى از جنس خودتان فرستادم تا آيات مرا برايتان بخواند و شما را از زشتى ها و پليدى ها پاك كند و قرآن و معارف و احكام دين را به شما بياموزد، اگر چه شما قبل از آن، در گمراهى آشكارى بوديد".
همه به فكر فرو مى روند، اكنون پيامبر را شناختند، پيامبر نيامده است كه غنيمت و مال دنيا جمع كند، او آمده است تا با خرافات، بُت پرستى و زشتى ها مبارزه كند، او آمده است راه و رسم زندگى درست را به مردم بياموزد.
آرى، تو پيامبر خود را از جنس بشر قرار دادى تا بتواند به خوبى مردم را تربيت كند، اگر پيامبر را از ميان فرشتگان برمى انگيختى، نمى توانست به درستى مشكلات و احتياجات انسان ها را درك كند.
* * *