کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    آل عِمران : آيه ۶۱ - ۵۹

      آل عِمران : آيه ۶۱ - ۵۹


    إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَاب ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59 ) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60 ) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (61 )
    قبل از اين كه اين سه آيه را بخوانم بايد ماجراى "مباهِله" را بيشتر بدانم، بايد به تاريخ سفر كنم. بايد به سال دهم هجرى سفر نمايم...
    سفرى به عمق تاريخ.
    بيشتر قبيله هاى عرب مسلمان شده بودند، شهر مكّه هم فتح شده بود، پيامبر دستور داد تا نامه اى به مسيحيان منطقه نجران نوشته شود. (نجران نام سرزمينى در يمن مى باشد).
    در اين نامه پيامبر آنان را به اسلام دعوت نمود. وقتى نامه پيامبر به دست آن مسيحيان رسيد، بزرگان آنان دور هم جمع شدند تا با هم مشورت كنند. سرانجام تصميم گرفتند تا چهل نفر را به مدينه بفرستند تا با پيامبر ديدار كنند.
    مسيحيان در مدينه به مسجد پيامبر رفتند، هدايايى را تقديم پيامبر نمودند، پيامبر به آنان سه روز فرصت داد تا به راحتى بتوانند درباره دين اسلام تحقيق كنند و با آيين اسلام آشنا شوند. آنان نشانه هاى آخرين پيامبر تو را در كتاب انجيل خوانده بودند و اگر به نداى فطرت خود گوش مى دادند مى توانستند حقّانيت پيامبر را تشخيص دهند.
    در اين مدّت آنان در مسجد پيامبر ناقوس زدند و به انجام مراسم خود پرداختند. بعد از گذشت سه روز پيامبر آنان را به حضور طلبيد تا سخن آنان را بشنود. اُسقُف كه بزرگ مسيحيان بود رو به پيامبر كرد و گفت:
    ــ اى محمّد ! موسى(عليه السلام)پيامبر خدا بود، نام پدر او چه بود؟
    ــ عمران.
    ــ پدرِ يوسف(عليه السلام)كه بود؟
    ــ يعقوب(عليه السلام).
    ــ پدر تو كيست؟
    ــ عبد الله.
    ــ پدر عيسى(عليه السلام)كيست؟
    پيامبر در جواب سكوت كرد. جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر پيامبر نازل كرد.
    پيامبر رو به اسقف كرد و آيه 59 سوره آل عمران را براى آنان خواند: "عيسى مانند آدم است كه خدا او را از خاك آفريد، سپس به او گفت: موجود باش ! او هم فورى، موجود شد. آنچه درباره عيسى گفته شد، حقيقتى است از جانب خداى تو، پس هرگز ترديد مكن".
    آرى، تو عيسى(عليه السلام)را بدون آن كه پدر داشته باشد آفريدى، امّا اين دليل نمى شود كه مسيحيان بگويند عيسى(عليه السلام)خدا يا پسر خداست، زيرا آدم(عليه السلام)هم بدون پدر آفريده شده است، آدم و عيسى(عليهما السلام)هر دو آفريده تو هستند.
    اسقف رو به پيامبر كرد و گفت: "تو مى گويى عيسى از خاك آفريده شده است. چنين چيزى هرگز در كتب آسمانى نيامده است".
    سپس با صداى بلند گفت: "عيسى همان خداست".[31]
    پيامبر در جواب او سكوت كرد، او منتظر وحى بود، بعد از لحظاتى جبرئيل نازل شد و آيه 61 سوره آل عمران را براى پيامبر آورد. پيامبر آن آيه را براى مسيحيان خواند: "به آنان بگو بياييد با يكديگر مباهله كنيم، ما پسران، زنان و روح و جانمان را مى آوريم، شما هم پسران، زنان و روح و جانتان را بياوريد و آنگاه مباهله كنيم و بگوييم: لعنت خدا بر كسى باشد كه دروغ مى گويد".
    اسقف وقتى اين آيه را شنيد گفت:
    ــ سخن تو از روى انصاف است. ما با تو مباهله مى كنيم تا هر كس كه دين او باطل است، عذاب بر او نازل شود. اى محمّد ! وعده ما كى؟
    ــ فردا، صبح زود.[32]
    چرا پيامبر از مسيحيان خواست تا براى "مباهله" آماده شوند؟
    به راستى "مباهله" يعنى چه؟
    وقتى دو نفر بر سر موضوعى اختلاف دارند و به نتيجه اى نمى رسند، آن ها تصميم مى گيرند كه در حقّ يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند هر يك از آنان كه دروغگوست، با عذاب خدا از بين برود. به اين موضوع، مباهله مى گويند.[33]

    * * *


    شب كه فرا رسيد، مسيحيان دور هم جمع شدند و درباره فردا با يكديگر سخن گفتند، به اين نتيجه رسيدند كه اگر فردا محمّد با ياران و لشكريانش بيايد، او بر باطل است و پيامبر نيست زيرا در واقع اين گونه مى خواهد ما را بترساند و مانند پادشاهان عمل كند و در اين صورت با او مباهله خواهيم كرد و امّا در يك صورت ما نبايد با او مباهله كنيم، اگر محمّد با خانواده خودش براى مباهله بيايد زيرا كسى كه خانواده خود را براى مباهله مى آورد، به حقّانيّت خود يقين دارد و او همان پيامبرى است كه در انجيل به آمدن او وعده داده شده است و بايد از نفرين او ترسيد.
    همه مى دانيم اگر پيامبرى براى مباهله دست به سوى آسمان گيرد، خدا دعاى او را مستجاب مى كند و دشمن او نابود خواهد شد.[34]

    * * *


    نزديك طلوع آفتاب بود، همه منتظر بودند ببينند پيامبر چه كسانى را همراه خود براى مباهله خواهد برد. تو به پيامبر دستور دادى كه پسران، زنان و نفس هاى خود را براى مباهله با مسيحيان ببرد.
    همه نگاه مى كردند، پيامبر به سوى خانه على(عليه السلام)رفت، وارد خانه شد، بعد از لحظاتى، پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه دست حسن(عليه السلام)را در دست گرفته و حسين(عليه السلام)را در آغوش خود گرفته بود، بعد از آن فاطمه و على(عليهما السلام)آمدند. پنج تن به سوى وعده گاه حركت مى كردند.
    مردم هم همراه آنان آمدند، وقتى پيامبر به آنجا رسيد با عباى سياه خود، سايبانى درست كرد.
    پيامبر آنجا زير آن سايه بان نشست، حسن(عليه السلام)را طرف راست خود، حسين(عليه السلام)را سمت چپ خود نشاند، از على(عليه السلام)خواست تا جلو او بنشيند و فاطمه(عليها السلام)هم پشت سر پدر نشست.
    پيامبر رو به على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)كرد و گفت: "عزيزانم ! هر وقت من بر اين مسيحيان نفرين كردم، شما آمين بگوييد".[35]
    پيامبر دو دست خود را بالاى سرش برد، او انگشتان دست خود را به يكديگر گره زده بود.[36]
    پيامبر آماده بود تا مراسم مباهله را آغاز كند. مسيحيان هم آمده بودند، آن ها اين منظره را نگاه كردند، بزرگان آن ها جلو آمدند و چنين گفتند:
    ــ اى محمّد ! اينان چه كسانى هستند كه همراه خود براى مباهله آورده اى؟
    ــ امروز بهترين بندگان خدا را به اينجا آورده ام، خدا هيچ كس را به قدر اينان دوست ندارد.
    ــ اى محمّد ! چرا ياران خود را به همراه ندارى؟ چرا زن و يك مرد و دو بچّه را آورده اى؟
    ــ خدا به من چنين دستور داده است، با اين چهار نفر با شما مباهله مى كنم. اينان اهل و خاندان من هستند.
    همه فهميدند كه اهلِ بيت پيامبر چه كسانى هستند.[37]
    رنگ از چهره مسيحيان پريد، يكى از آنان گفت: "به خدا قسم اگر امروز محمّد بر ما نفرين كند، همه ما نابود خواهيم شد".
    آنان نزد پيامبر آمدند و روى زمين نشستند و چنين گفتند: "اى محمّد ! ما از مباهله كردن پشيمان شده ايم، ما مى خواهيم با تو پيمان صلح ببنديم".
    پيامبر سخن آنان را پذيرفت و تصميم بر آن شد كه پيمان نامه صلح نوشته شود، قرار شد آنان بر دين خود باقى بمانند ولى حكومت پيامبر خود را بپذيرند و ساليانه دو هزار حُلّه (كه نوعى پارچه بسيار قيمتى است) پرداخت كنند.[38]
    پيامبر به سوى خانه خود حركت كرد، وقتى پيامبر نزديكى خانه خود رسيد، جبرئيل بر او نازل شد و به او چنين گفت: "اى محمّد ! خدا به تو سلام مى رساند و مى گويد: موسى از من خواست تا بر قارون عذاب نازل كنم و من اين كار را كردم، به عزّت و جلالم سوگند، اگر امروز با على، فاطمه، حسن و حسين بر مسيحيان نفرين مى كردى، عذاب سختى را بر آنان نازل مى كردم".
    پيامبر دستان خود را به سوى آسمان گرفت و سه مرتبه شكر به جا آورد و سپس به سجده شكر رفت.[39]

    * * *


    روز مباهله، مانند آفتابى است كه در تاريخ طلوع كرد و براى هميشه روشنى بخش حقّ و حقيقت شد.
    درست است كه آن روز مباهله اى انجام نشد، امّا يك اعتقاد عالى به يادگار ماند كه صاحبان آن اهل بيت پيامبر بودند.
    ترجمه آيه مباهله را اين چنين ذكر مى كنم: "اى محمّد ! به آنان بگو بياييد با يكديگر مباهله كنيم، من پسران، زنان و اَنفُس خود را مى آورم، شما هم پسران و زنان و نفْس هاى خود را بياوريد و آنگاه مباهله كنيم و بگوييم كه لعنت خدا بر كسى باشد كه دروغ مى گويد".
    خدا از پيامبر خواست تا سه گروه را همراه خود ببرد:

    اوّل: گروه پسران.

    دوم: گروه زنان.

    سوم: گروه اَنْفُس (نَفْس ها)
    اين يك حقيقت قطعى است كه پيامبر آن روز فقط على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)را براى مباهله برد. در كتب اهل سنّت اين مطلب بارها و بارها ذكر شده است و آن ها نمى توانند اين حقيقت را انكار كنند.
    پيامبر بايد اين مباهله را انجام دهد، يعنى خدا از پيامبر مى خواهد تا با مسيحيان اين گونه سخن گويد و آنان را به مباهله دعوت كند، پيامبر به آنان مى گويد بياييد اين گونه مباهله كنيم، هر كدام از ما اين سه گروه را همراه خود بياوريم و مباهله كنيم.
    پس معلوم مى شود كه پيامبر جزء اين سه گروه نيست، زيرا خود پيامبر كسى است كه قرار است مباهله را انجام دهد، پيامبر بايد "پسران"، "زنان" و "نفوس" را همراه خود به مباهله ببرد، پس اين سه گروه غير از پيامبر مى باشند.
    اكنون بايد آيه را با اين 3 گروه تطبيق دهيم:
    * اوّل: گروه پسران:
    پيامبر، حسن و حسين(عليهما السلام)را همراه خود برد. پس معلوم مى شود كه حسن و حسين(عليهما السلام)، پسران پيامبر هستند. اين كه ما عادت داريم حسن و حسين(عليهما السلام)را پسران پيامبر مى ناميم، دليل قرآنى دارد، آرى، وقتى در زيارت عاشورا مى گويم: "السَّلاَمُ عَلَيكَ يَابنَ رَسُولِ اللهِ: سلام بر تو اى پسر رسول خدا" بايد بدانم كه سخن من، يك مفهوم قرآنى است و قرآن آن را تأييد مى كند.
    * دوم: گروه زنان:
    پيامبر از گروه زنان، فقط فاطمه(عليها السلام)را همراه خود برد و اين نشانه برترى مقام فاطمه(عليها السلام)نسبت به همه زنان است.
    * سوم: گروه اَنْفُس (نفْس ها)
    اين قسمت كليدى ترين قسمت آيه است: أَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ.
    براى بيان معنى اين قسمت بايد مقدّمه اى ذكر كنم:
    وقتى نگاه به آسمان مى كنى و مى گويى: "آن ماه است"، منظور تو مشخّص است، تو ماه آسمان را ديده اى و به آن اشاره مى كنى، امّا گاهى به زيبارويى اشاره مى كنى و مى گويى: "او ماه است"، در اينجا تو از "مجاز" استفاده كرده اى، يعنى كلمه "ماه" را در معناى غير حقيقى آن به كار برده اى، تو مى خواستى زيبايى آن شخص را بيان كنى براى همين از واژه "ماه" استفاده كرده اى.
    خدا از پيامبر مى خواهد كه جان و روح خود را براى مباهله ببرد، اين يك مجازى است كه خدا استفاده كرده است.
    در زبان فارسى وقتى ما كسى را خيلى دوست داريم به او مى گوييم: "روح منى ! جان منى".
    معلوم است كه كلمه "روح" در اينجا يك مجاز است. در واقع ما مى خواهيم بگوييم ما آن فرد را خيلى دوست داريم، او پيش ما خيلى عزيز است.
    خدا از پيامبر مى خواهد تا "نفْس خود" را براى مباهله ببرد. اگر بخواهيم كلمه "نفْس" را به فارسى ترجمه كنيم، بايد واژه "روح و جان" را استفاده كنيم.
    به راستى پيامبر چه كسى را مانند روح و جان خودش مى دانست؟ پيامبر على(عليه السلام)را بسيار دوست مى داشت و او را همچون جان خود مى دانست. وقتى او را به سوى طائف فرستاد به مردم آنجا چنين نوشت: "من كسى را كه مانند نفْس و جان من است به سوى شما مى فرستم".[40]
    آرى، آيه مباهله ثابت مى كند كه على(عليه السلام)، همچون روح و جان پيامبر است.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۸: از كتاب تفسير باران، جلد دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن