کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    آل عِمران : آيه ۱۱۰

      آل عِمران : آيه ۱۱۰


    كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ (110 )
    تو در اين آيه چنين سخن مى گويى:
    شما بهترين امّت و گروهى هستيد كه براى هدايت مردم برگزيده ام، شما امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و ايمان راستين داريد.
    سپس ادامه مى دهى: اگر يهوديان و مسيحيان نيز به اسلام ايمان آورده بودند، براى آن ها بهتر بود، ولى گروه كمى از آنان با ايمان هستند و بيشتر آنان از فرمان من سرپيچى مى كنند.
    دوست دارم بدانم در اوّل اين آيه با چه كسانى سخن مى گويى و مخاطب تو چه كسانى هستند؟ كدام امّت را برگزيده اى؟
    آيا منظور تو امّت اسلامى است؟ به راستى آيا مسلمانان بهترين امّت بودند؟
    بايد تاريخ را بخوانم، بايد حوادثى را كه در گذشته ها روى داده است، مرور كنم...

    * * *


    يزيد در كاخ خود نشسته است و سرمست از اين پيروزى است، به دستور او، حسين(عليه السلام) و يارانش در كربلا شهيد شدند و به خيال خود توانست فتنه را خاموش كند. يزيد هر روز، سرِ حسين(عليه السلام)را پيش رو مى گذارد و به شرابخوارى و عيش و نوش مى پردازد.
    يكى از روزها، نماينده كشور روم براى ديدن يزيد آمد، او پيام مهمّى را براى يزيد آورده بود، نماينده روم وارد كاخ شد. يزيد او را به بالاى مجلس دعوت كرد، او كنار يزيد نشست.
    من به آن زمان سفر مى كنم، سال 61 هجرى...
    قصر يزيد، زينت شده است، صداى ساز و آواز مى آيد و رقّاصان مى رقصند و مى نوازند. گويى مجلس عروسى است ! چه خبر شده كه يزيد اين قدر شاد و خوشحال است؟ ناگهان چشم او به سرِ بريده اى مى افتد كه روبروى يزيد است:
    ــ اين سر كيست كه در مقابل توست؟
    ــ تو چه كار به اين كارها دارى؟
    ــ اى يزيد ! وقتى به روم برگردم، بايد هر آنچه در اين سفر ديده ام را براى پادشاه روم گزارش كنم. بايد بدانم چه شده كه تو اين قدر خوشحالى؟
    ــ اين، سرِ حسين، پسر فاطمه(عليها السلام)است.
    ــ فاطمه كيست؟
    ــ او دخترِ پيامبر اسلام است.[62]
    نماينده روم تعجّب مى كند و با عصبانيّت از جاى خود برمى خيزد و مى گويد: "اى يزيد ! واى بر تو ! واى بر ديندارى تو !".
    يزيد با تعجّب به او نگاه مى كند. فرستاده روم كه مسيحى است، پس او را چه شد؟ [63]
    نماينده كشور روم به سخن خود ادامه مى دهد: "اى يزيد ! بين من و حضرت داوود، ده ها واسطه وجود دارد، امّا مسيحيان خاك پاى مرا براى تبرّك برمى دارند و مى گويند تو از نسل داوودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله)هستى، ولى شما پسر دختر پيامبرتان را مى كشيد و جشن هم مى گيريد؟ شما چه مسلمانانى هستيد؟ اى يزيد ! پيامبر ما، عيسى(عليه السلام)هرگز ازدواج نكرد و فرزندى از او باقى نماند، امّا وقتى او مى خواست به مسافرت برود، سوار بر درازگوشى مى شد، ما نعل آن درازگوش را در يك كليسا نصب كرده ايم، مردم هر سال از راه دور و نزديك به آن كليسا مى روند و دور آن طواف مى كنند و آن نعل را مى بوسند، ما مسيحيان اين گونه به پيامبر خود احترام مى گذاريم و شما پسرِ دختر پيامبرتان را مى كشيد؟ شما ديگر چه امّتى هستيد؟ واى بر شما !".
    يزيد بسيار ناراحت مى شود و با خود فكر مى كند كه اگر اين نماينده به كشور روم بازگردد، آبروى مرا خواهد ريخت. پس فرياد مى زند: "اين مسيحى را به قتل برسانيد"، دستور يزيد فوراً اجرا مى شود.[64]

    * * *


    "عبدالله بن سِنان" يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)است و در كوفه زندگى مى كند، براى سفر حجّ از كوفه آمده است، امروز هم در مدينه است، او اكنون به ديدار امام صادق(عليه السلام)مى رود. سلام مى كند و جواب مى شنود.
    او مدّت ها در معناى يك آيه قرآن فكر كرده است و به نتيجه اى نرسيده است و اكنون مى خواهد اين آيه را براى امام خود بخواند و تفسير آن را بشنود، عجب ! او همين آيه 110 سوره آل عمران را مى خواند:
    (كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...)
    "شما بهترين امّت و گروهى هستيد كه من شما را برگزيده و انتخاب كرده ام، شما امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به من ايمان راستين داريد".
    امام لحظه اى سكوت مى كند، سپس در جواب او چنين مى گويد: "آيا بهترين امّت، امّتى است كه على، حسن و حسين(عليهم السلام)را به شهادت رساندند؟".
    عبدالله بن سِنان به فكر فرو مى رود، او به ياد مى آورد كه امّت اسلامى بعد از رحلت پيامبر، در حقّ خاندان پيامبر ظلم هاى زيادى كردند، ماجراى غصب حقّ على(عليه السلام)و آتش زدن خانه او، به شهادت رساندن فاطمه(عليها السلام)كه تنها يادگار پيامبر بود تا حادثه دردناك كربلا...
    به راستى معناى اين آيه چيست؟ بهترين امّت چه كسانى هستند؟
    صداى امام به گوش عبدالله بن سِنان مى رسد: "بدان كه مراد از امّت در اين آيه، امامان معصومى هستند كه خدا آن ها را براى هدايت مردم انتخاب كرده است".[65]
    عبدالله بن سنان لحظه اى به فكر فرو مى رود، آيا مى توان به دوازده امام معصوم، "امّت" گفت؟ او به ياد مى آورد كه در قرآن براى ابراهيم(عليه السلام)هم واژه "امّت" به كار رفته است، در سوره "نحل" آيه 120 چنين آمده است: "ابراهيم به تنهايى يك امّت بود...".

    * * *


    اكنون معناى اين آيه را به خوبى مى فهمم، تو پيامبر و دوازده امام را به عنوان حجّت و نماينده خود انتخاب كردى، آنان را گل سرسبد جهان هستى قرار دادى، تو به هيچ كس ديگر اين مقام و عظمت را ندادى، آنان را به بزمِ مخصوص خود راه دادى و كس ديگرى را به آنجا راه نيست.
    وقتى آدم(عليه السلام)و حوّا در بهشت زندگى مى كردند، روزى پرده از مقابل چشم آن ها برداشتى. آن ها عرش را ديدند، آن روز نورهايى را ديدند كه در عرش بود، از تو سؤال كردند: اينان كيستند كه اين گونه نزد تو مقام دارند؟
    آن نورها، نور محمّد(صلى الله عليه وآله)و خاندان او بودند، آن روز، نور آنان را خلق كرده بودى، جسم آنان را كه هزاران سال بعد از خلقت آدم(عليه السلام)آفريدى، سخن درباره نور آن هاست.
    تو آن روز به آدم(عليه السلام)و همسرش چنين گفتى: آن نورهايى كه شما در عرش من مى بينيد، نور بهترين بندگان من مى باشد، بدانيد كه اگر آن ها نبودند، شما را خلق نمى كردم ! آنان خزانه دار علم و دانش من هستند و اسرار من نزد آنان است. هرگز آرزوى مقام آن ها را نكنيد كه مقام آن ها بس بزرگ و والاست.[66]

    * * *


    خاندان پيامبر، مؤمنان واقعى اند، آنان همواره مردم را به سوى زيبايى ها فرا خواندند و از زشتى ها باز داشتند و جان خويش را در راه مبارزه با فسادها، ظلم ها و كجروى ها فدا كردند و همه آنان در اين راه شهيد شدند.
    وقتى من به زيارت قبور آن ها مى روم، با آنان چنين مى گويم: "شما امر به معروف و نهى از منكر نموديد، در راه خدا جهاد نموديد".[67]
    زمانى كه اكثر مسلمانان در مقابل حكومت هاى ظالم و ستمگر سكوت كرده بودند و كجروى هاى آنان را به حساب دين مى گذاشتند، اين اهل بيت(عليهم السلام)بودند كه مقابل آنان ايستادند و مانع نابودى اسلام شدند.
    تاريخ آن شب را فراموش نمى كند، آخرين شبى كه حسين(عليه السلام)در مدينه بود، او در تاريكى شب كنار قبر پيامبر آمد، دو ركعت نماز خواند و سپس سر به سجده نهاد و اشك ريخت و با خداى خود چنين راز و نياز كرد: "بارخدايا ! تو مى دانى من براى اصلاح امّت جدّم قيام مى كنم، براى زنده كردن امر به معروف و نهى از منكر، آماده ام تا جانم را فدا كنم. يزيد مى خواهد دين تو را نابود كند تا هيچ اثرى از آن باقى نماند، مى خواهم از دين تو دفاع كنم".[68]
    آرى، هركدام از اهل بيت(عليهم السلام)به نوعى، با ستمگران درافتادند و سرانجام جان خويش را فداى اسلام حقيقى نمودند. آنان الگو و سرمشق من هستند، من نيز نبايد در مقابل ظلم و ستم سكوت كنم، بايد به پا خيزم، بايد امر به معروف و نهى از منكر كنم، نبايد سر به لاك خود فرو ببرم، بايد از آنان ياد بگيرم، جانم را فداى عدالت و زيبايى ها كنم.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۹: از كتاب تفسير باران، جلد دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن