لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الاَْنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (181 ) ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّام لِلْعَبِيدِ (182 )
از پيامبرت خواستى تا نامه اى به علماى يهودى كه در مدينه زندگى مى كردند، بفرستد و آنان را به دين اسلام دعوت كند و به نماز و زكات سفارش كند.
پيامبر اين نامه مهم را نوشت و آن را به يكى از مسلمانان داد تا به دانشمند بزرگ يهود "فِنْحاص" برساند.
فِنْحاص نامه را از دست فرستاده پيامبر گرفت و شروع به خواندن كرد، به فكر فرو رفت، همه يهوديان منتظر بودند كه او جواب اين نامه را چگونه خواهد داد، بايد هر طور هست مريدان خود را فريب بدهد، او بسيار زيرك است، مى داند چگونه آنان را خام كند.
اكنون او رو به فرستاده پيامبر مى كند و مى گويد: " نامه را خواندم، در اين نامه از ما خواسته شده است تا ما زكات بدهيم. اگر دين اسلام راست باشد، بايد گفت كه خدا فقير است، زيرا از ما مى خواهد تا زكات بدهيم، پس معلوم مى شود ما توانگر هستيم و خداوند نيازمند.
همه يهوديان اين سخن را مى شنوند، آن ها نتيجه مى گيرند كه خداى محمّد، خدايى فقير و نيازمند است، با خود مى گويند: چگونه به خداى فقير ايمان بياوريم !
اكنون تو مى خواهى جواب فنحاص را بدهى، تو سخن او را شنيدى، در جواب چنين مى گويى: سخن تو را ثبت مى كنم، همانگونه كه گناه پدران شما را نوشته ام، پدران شما پيامبران مرا مظلومانه به قتل رساندند، روز قيامت كه فرا رسد به همه شما خواهم گفت: "عذاب سوزان جهنّم را بچشيد، اين عذاب نتيجه كارهاى خودتان است و من هرگز به بندگان خود ستم نمى كنم".
[90] * * *