کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    آل عِمران : آيه ۴۱ - ۳۸

      آل عِمران : آيه ۴۱ - ۳۸


    هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (38 ) فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الِْمحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَة مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39 ) قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (40 )قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آَيَةً قَالَ آَيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّام إِلَّا رَمْزًا وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالاِْبْكَارِ (41 )
    زكريا(عليه السلام)سرش را به زير انداخت و با تو سخن گفت، او ديگر پيرمرد شده بود و فرزندى نداشت، زكريا(عليه السلام)با خود گفت كاش من هم فرزندى چون مريم مى داشتم كه خداى من او را اين قدر دوست مى داشت.
    آرى، وقتى زكريا(عليه السلام)از مقام مريم(عليها السلام)آگاهى پيدا كرد و فهميد كه انسان مى تواند به اين اندازه از كمال برسد كه فرشتگان براى او طعام بهشتى بياورند، در حسرت داشتن فرزند سوخت، رو به درگاه تو كرد و چنين گفت: "بارخدايا ! به من فرزندى شايسته عنايت كن كه تويى شنواى دعاى بندگان".
    اين خواسته زكريا(عليه السلام)بود، او بارها از اين آرزوى خود سخن گفته بود، امّا وقتى فهميد مريم(عليها السلام)نزد تو چه مقامى دارد، از عمق وجودش دعا كرد و براى همين بود كه تو دعاى او را مستجاب كردى.
    زكريا(عليه السلام)در محراب عبادت بود كه تو فرشتگانت را نزدش فرستادى تا به او بگويند: "اى زكريا ! خدا تو را به ولادت پسرى به نام يحيى بشارت مى دهد، بدان كه پسر تو همان كسى خواهد بود كه عيسى(عليه السلام)را تصديق خواهد كرد، پسر تو بزرگوار و پارسا خواهد بود و از هوس هاى سركش دورى خواهد كرد و پيامبرى شايسته خواهد شد".
    زكريا(عليه السلام)با خود فكر كرد، همسرش كه عقيم و نازا است، پس با تو چنين سخن گفت: "خداى من ! چگونه من صاحب پسرى خواهم شد، حال آن كه همسرم عقيم است و من هم به سنّ پيرى رسيده ام".
    صدايى به گوش زكريا(عليه السلام)رسيد: "اين گونه خداوند هر كارى كه بخواهد، انجام مى دهد".
    بار ديگر زكريا(عليه السلام)به فكر فرو رفت، به راستى آيا اين سخن از طرف تو بود؟ آيا اينان كه با او سخن گفتند فرشتگان بودند؟ شايد صداى شيطان را شنيده است !
    زكريا(عليه السلام)چه بايد مى كرد، شيطان هم مى تواند براى فريب مردم، با آنان سخن بگويد، زكريا(عليه السلام)مى خواست مطمئن شود كه اين مژده از طرف توست، براى همين او چنين گفت: "بارخدايا ! براى من نشانه اى قرار بده تا بدانم اين بشارت از طرف توست".
    تصميم گرفتى تا زكريا(عليه السلام)را يارى كنى، كارى كنى كه او از اين شكّ بيرون بيايد، به او وحى كردى: "اى زكريا ! از اين لحظه تا سه روز، زبان تو از كار مى افتد، اين نشانه اى براى توست، تو تا سه روز نمى توانى با مردم سخن بگويى ! تو فقط با رمز و اشاره با مردم سخن خواهى گفت، اى زكريا، خداى خود را فراوان ياد كن و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو و او را از همه عيب ها و نقص ها، پاك بدان !".
    اين نشانه اى براى زكريا(عليه السلام)بود، وقتى نزد مردم آمد، متوجّه شد كه قادر به سخن گفتن با آنان نيست. البتّه او قدرت داشت كه ذكر تو را بگويد و تو را ياد كند.
    زكريا(عليه السلام)منتظر بود تا سه روز تمام شود، اگر زبان او بعد از سه روز به حالت قبل برمى گشت، معلوم مى شد كه آن مژده از طرف فرشتگان بوده است. وقتى سه روز تمام شد، بار ديگر زكريا(عليه السلام)توانست سخن بگويد، آن زمان يقين كرد كه اين كار خداست، شيطان هرگز نمى تواند كار اين چنينى كند، اين گونه بود كه زكريا(عليه السلام)سر به سجده شكر گذاشت.[21]
    بعد از مدّتى، "يحيى" به دنيا آمد، پدر پسر عزيزش را در آغوش گرفته و مى بوسيد و مى بوييد، او نمى دانست چگونه تو را شكر كند، آرى، زكريا(عليه السلام)به آرزوى بزرگ خود رسيده بود و اشك شوق بر ديدگانش جارى بود. از او خواسته بودى تا تو را فراوان ياد كند و به هنگام صبح و شام، تو را تسبيح بگويد، زكريا(عليه السلام)از همان روزى كه تو به او اين سخن را گفتى، تو را بيشتر ياد مى كرد.
    آرى، اگر من هم خواسته هاى خود را از عمق وجودم از تو بخواهم، آن را برايم اجابت مى كنى، كسى كه به در خانه تو بيايد، هرگز نااميد نمى شود، تو زكريا(عليه السلام)را در حالى كه نااميد از داشتن فرزند شده بود، به آرزويش رساندى، آرى، در نااميدى، بسى اميد است، وقتى زكريا(عليه السلام)به آرزويش رسيد، تو را فراموش نكرد، از او خواستى تا تو را بيشتر ياد كند، افسوس كه وقتى تو مرا به آرزوهايم مى رسانى، تو را فراموش مى كنم ! هرگز از ياد نمى برم، وقتى كه حاجتى داشتم، چقدر دعا مى كردم و درِ خانه تو مى آمدم، امّا وقتى به خواسته ام رسيدم، ديگر تو را فراموش كردم ! من بايد همچون زكريا(عليه السلام)وقتى به آرزويم رسيدم، تو را بيشتر ياد كنم، هر طلوع و غروب آفتاب تو را تسبيح بگويم. اين چه رازى است كه از من مى خواهى تا در بامداد و شامگاه تو را تسبيح گويم؟ نمى دانم، امّا اين قدر مى دانم در اين فرمان تو رازى بزرگ نهفته است.
    از من مى خواهى تا تو را تسبيح بگويم !
    سبحان الله !
    به راستى معناى اين سخن چيست؟ كاش يكى پيدا مى شد "سبحان الله" را براى من معنا مى كرد !
    "پاك و منزّه است خدا".
    فكر مى كنم و مطالعه مى كنم، به اين نتيجه مى رسم: تو خداى يكتا هستى و هيچ همتايى ندارى، تو هيچ كدام از ويژگى ها و صفات مخلوقات خود را ندارى.
    من نبايد تو را به چيزى تشبيه كنم و همه صفات و ويژگى هايى را كه در بين مخلوقات مى بينم، بايد از تو دور بدانم.
    وقتى من به تو فكر مى كنم، اوّل بايد از عمق وجودم اعتراف كنم كه تو بالاتر از هر چيزى هستى كه به ذهن من مى آيد.
    اگر براى تو جسم فرض كنم، اگر براى تو، مكان و زمان فرض كنم، اين خدايى است كه من در ذهن خود ساخته ام.
    تو خداى يگانه اى، تو بودى كه زمان و مكان را آفريدى، تو بالاتر از آن هستى كه به زمان يا مكان توصيف شوى. همه ويژگى هايى كه من در آفريده ها مى بينم، براى تو عيب و نقص حساب مى شود، تو از هر عيب و نقصى پاك و منزّه هستى.
    تو خداى منى، به هيچ كس ظلم نمى كنى. جاهل نيستى، ناتوان نيستى، هرگز از بين نمى روى.
    همه اين صفات در "سبحان الله" گنجانده شده است. يك "سبحان الله" مى گويم و معناى آن هزار جمله است. با گفتن اين جمله، تو را از تمام عيب ها و نقص ها دور مى دانم.[22]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۳: از كتاب تفسير باران، جلد دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن