کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قَمر: آيه ۴۰ - ۳۳

      قَمر: آيه ۴۰ - ۳۳


    كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوط بِالنُّذُرِ (33 ) إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آَلَ لُوط نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَر (34 ) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ (35 ) وَلَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنَا فَتََمارَوْا بِالنُّذُرِ (36 ) وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِي وَنُذُرِ (37 ) وَلَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذَابٌ مُسْتَقِرٌّ (38 )فَذُوقُوا عَذَابِي وَنُذُرِ (39 ) وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر (40 )
    اكنون از سرنوشت قوم "لوط" سخن مى گويى، آنان مردمى بودند كه دچار انحراف جنسى شده بودند و اوّلين گروهى بودند كه به همجنس بازى رو آورده بودند، لوط(عليه السلام)آنان را از اين گناه باز داشت، امّا آنان سخن او را نپذيرفتند، آنان همه هشدارهاى تو را دروغ پنداشتند، سرانجام تو طوفانى از سنگريزه بر آنان نازل كردى و تو لوط(عليه السلام) و دختران او را نجات دادى و بقيّه را هلاك كردى. اين عاقبت كار كسانى بود كه گناه مى كردند و از فرمان تو سرپيچى مى نمودند.
    وقتى تو اراده مى كردى كه عذابى را بر مردمى نازل كنى، ابتدا مؤمنان را نجات مى دادى و سپس عذاب را مى فرستادى. نجات مؤمنان، نعمتى از سوى تو بود تا همه بدانند كه بندگان شكرگزارت را اين گونه پاداش مى دهى و آن ها را در عذاب، تنها رها نمى كنى، بلكه با مهربانى و لطف خويش، آنان را نجات مى دهى.
    لوط(عليه السلام) آن مردم را بسيار نصيحت كرد و به آنان گفت كه خدا مرا براى هدايت شما فرستاده است، لوط(عليه السلام) آنان را از عذاب تو ترساند ولى آنان به سخنان او توجّهى نكردند و در سخنان او شك و ترديد داشتند و به راه كفر ادامه دادند.
    گروهى از آن مردم آن قدر بى شرم بودند كه از لوط(عليه السلام)خواستند تا مهمانانش را در اختيار آنان بگذارد تا از آنان كام بگيرند، پس تو چشم آن بى شرمان را كور كردى تا عذاب تو را بچشند و بدانند كه وعده عذاب تو حقّ است. وقتى صبح فرا رسيد، عذابى پايدار سراغ آنان آمد و عذاب تو را ديدند و دانستند كه وعده تو دروغ نيست.
    اكنون به كافران مكّه چنين مى گويى: "من قرآن را به زبانى ساده و شيوا بيان كردم، آيا كسى هست كه پند بگيرد؟".

    * * *


    مناسب است در اينجا ماجراى مهمانان لوط(عليه السلام) را بنويسم:
    لوط(عليه السلام) در مزرعه خود در خارج از شهر مشغول كشاورزى بود، ديد چهار مرد زيبارو به سوى او مى آيند، وقتى آنان به لوط(عليه السلام)رسيدند، به او سلام كرده و گفتند كه مى خواهند مهمان او باشند.
    لوط(عليه السلام) در آن لحظه نمى دانست كه اين مهمانان، فرشتگان خدا هستند و آمده اند تا اين قوم تبهكار را نابود كنند، او لحظه اى با خود فكر كرد، او مهمان نواز بود و دوست نداشت تا مهمان را رد كند، از طرف ديگر مى دانست كه حضور اين جوانان خوش سيما (در شهرى كه آلوده به انحراف همجنس بازى است) باعث دردسر است.
    لوط(عليه السلام) صبر كرد تا هوا تاريك شد، در تاريكى شب، مهمانان را به خانه برد تا براى آنان غذايى فراهم كند، لوط(عليه السلام)خوشحال بود كه مهمانان او از دست اين مردم تبهكار نجات پيدا كرده اند، امّا او چه مى توانست بكند وقتى كه دشمن او درون خانه اش بود !
    همسر لوط(عليه السلام) زن بى ايمانى بود و به اين قوم گناهكار كمك مى كرد، وقتى او از ورود مهمانان زيبارو آگاه شد، به بالاى بام رفت، ابتدا كف زد تا شايد بقيّه خبردار شوند، امّا فايده اى نكرد، براى همين آتشى روشن كرد، دود آتش به آسمان رفت، گروهى از آن مردم تبهكار متوجّه شدند و با سرعت، دوان دوان به سوى خانه لوط(عليه السلام)آمدند.
    آنان به در خانه هجوم آوردند، لوط(عليه السلام) مقاومت كرد، امّا آنان چند نفر بودند و توانستند در را باز كنند و وارد خانه شوند، لوط(عليه السلام) بسيار غمگين شد و گفت: "اى كاش قدرت مقابله با شما را داشتم، اى كاش يارانى داشتم كه مرا يارى مى كردند، آنوقت مى دانستم با شما چه كنم".
    آن هوس بازان به سوى فرشتگان رفتند، جبرئيل اشاره اى به چشم آنان كرد، آنان نابينا شدند، ديگر هيچ جا را نمى ديدند، دست به ديوار گرفتند تا از خانه خارج شوند، آنان به لوط(عليه السلام)گفتند: "اى لوط ! صبر كن صبح برسد، هيچ كدام از شما را زنده نمى گذاريم، همه اهل اين خانه را به قتل مى رسانيم".[67]
    لوط(عليه السلام) براى لحظه اى به فكر فرو رفت، فردا صبح آنان، همه مردم شهر را بسيج مى كنند و براى كشتن او و دختران و مهمانان او مى آيند، اينجا بود كه جبرئيل به لوط(عليه السلام)گفت: "اى لوط ! ما فرستادگان خدا هستيم، ما فرشتگان خدا هستيم".
    نيمه شب كه شد، لوط(عليه السلام) با دخترانش از شهر دور شدند، عذاب فرا رسيد و همه مردم شهر نابود شدند، همسر لوط(عليه السلام)هم در ميان آنان بود و هلاك شد، زيرا او زن مؤمنى نبود.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷۹: از كتاب تفسير باران، جلد دوازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن