کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری




    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    پدرى براى كسب و كار، وطن خود را ترك گفت و به كشور ديگرى سفر كرد. او نامه اى براى خانواده اش فرستاد. وقتى نامه به مقصد رسيد، فرزندان او خواستند نامه را باز كنند و بخوانند، مادر گفت: "عزيزانم ! اين كار را نكنيد، اين نامه را به عنوان يادگارىِ پدر حفظ كنيد". آن ها نامه را بوسيدند و در جعبه اى قرار دادند.
    آن ها هفته اى يكبار جمع مى شدند و نامه پدر را مى بوسيدند و به چشم مى نهادند و دوباره آن را سرجايش مى گذاشتند. نامه دوم و سوم پدر رسيد، با آن نامه ها نيز همان كار را كردند.
    چند سال گذشت و پدر بازگشت، وقتى او به خانه آمد، فقط يكى از پسرهايش را آنجا ديد. از او پرسيد:
    ــ پسرم! مادرت كجاست؟
    ــ وقتى شما نبوديد، مادر بيمار شد، ما پولى براى درمان او نداشتيم. حال او بد و بدتر شد و از دنيا رفت.
    ــ مگر نامه هاى من به شما نمى رسيد؟ من در آن نامه ها، پول زيادى براى شما فرستاده بودم.
    ــ عجب ! ما نمى دانستيم. مادر به ما گفت كه نامه تو را ببوسيم و براى يادگارى حفظ كنيم.
    ــ برادرت كجاست؟
    ــ وقتى مادر از دنيا رفت، كسى نبود تا برادرم را نصيحت كند، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و سرانجام به زندان رفت.
    ــ من در نامه دوم از برادرت خواستم تا از دوستان ناباب دورى كند. بگو بدانم از خواهرت چه خبر؟
    ــ او زندگى فلاكت بارى دارد، با پسرى كه عاشقش بود ازدواج كرد، امّا آن پسر، معتاد بود.
    ــ من در نامه سوم به خواهرت گفتم كه با آن پسر ازدواج نكند، چرا شما نامه هاى مرا نخوانديد؟
    اشك از چشمان پدر جارى شد. پسر نامه هاى پدر را آورد و گفت: "پدرجان ! غصّه نخور ! ما يادگارى هاى تو را حفظ كرده ايم".
    وقتى اين داستان را خواندم، سر خود را بالا گرفتم، نگاهم به طاقچه اتاق افتاد، چشمم به كتابى كه تو برايم فرستاده بودى، افتاد.
    قرآن !
    واى بر من ! من بارها قرآنِ تو را بوسيده بودم، امّا نمى دانستم در آن، چه گفته اى و از من چه مى خواستى؟ من با كتاب تو چه كرده بودم؟ افسوس كسى به من نگفت كه قرآن، كتاب زندگى است ! صدها كتاب را مطالعه كردم و يك بار، كتاب تو را مطالعه نكردم!
    از آن روز، بيست سال گذشت... يك شب تصميم گرفتم تا براى نسل امروز از قرآن بنويسم، قلم در دست گرفتم و با توكّل به تو اين كار را آغاز نمودم، هر لحظه از تو يارى خواستم.
    تو دستم را گرفتى و مرا بر سر سفره قرآن، مهمان نمودى، روح سرگشته ام را از اين چشمه معرفت، سيراب نمودى، به راستى كه قرآن، چراغ هدايت و مايه سعادت ابدى است.
    اين كتاب را "تفسير باران" نام نهادم، "باران" كِنايه از وحى است كه از آسمان بر قلب پيامبر نازل شد، آرى، قرآن، همچون باران بهارى است كه كوير روح هر انسانى را سيراب مى كند.
    امروز نمى دانم چگونه شكر تو را به جاى آورم كه توفيق پايان اين كار را به من عطا كردى. نمى دانم اين كار مرا قبول مى كنى يا نه، امّا اگر لطف كنى و ثوابى براى نوشتن اين كتاب به من بدهى، من آن ثواب را به حضرت فاطمه(عليها السلام) هديه مى كنم، اين كتاب هديه اى است به "مادر مظلوم شيعه"، همان مادرى كه كوثرِ قرآن توست.
    مهدى خُدّاميان آرانى فروردين 1393 هـ ش


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي مقدمه : از كتاب تفسير باران، جلد اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن