إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5 )
مى دانى دلم مجذوب قدرت ها و زيبايى ها مى شود و ناخودآگاه به سوى آن ها جذب مى شوم، امّا تو به يادم مى آورى روزى را كه همه اين قدرت ها نابود شده اند و آن روز فقط تو هستى كه قدرت دارى ! روز قيامت را مى گويم ! آن روز همه كسانى كه به سويشان رفتم و آن ها را بُت خود قرار دادم، زبون و خوار مى شوند، آن روز چقدر نزديك است ! وقتى كه من از همه نااميد شوم.
فقط تو هستى كه هميشه بوده اى و خواهى بود، پس فقط تو را مى پرستم و از تو يارى مى خواهم.
خوب مى دانم اصلِ همه بُت ها، بُتى است كه درونم هست، بايد در هراس باشم از اينكه نفس من، بُتِ من شود، تا خودم را نشكنم نمى توانم به سويت بيايم. بايد دل خود را از عشق به خود خالى كنم، در دلم بايد فقط محبّت تو باشد، مبادا خودپرست باشم ! از هر چيزى كه بخواهد جاى تو را در قلبم بگيرد، دور مى شوم، دل من حرمِ تو است، در اين حرم بايد فقط ياد و محبّت تو باشد.
[2] لحظه اى بايد فكر كنم ! به راستى به يارى چه كسى دل بسته ام؟ اگر تو نخواهى، هيچ كس نمى تواند برايم كارى كند، هر كس كه قدرتى دارد، از تو دارد، پس آيا بهتر نيست در مشكلات، فقط از تو يارى بخواهم و تو را صدا بزنم كه تو صداى همه بندگانت را مى شنوى و آنان را يارى مى كنى.
* * *