وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72 ) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آَيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73 )
بزرگان بنى اسرائيل گاو را نزد موسى(عليه السلام)بردند. موسى(عليه السلام)دستور داد گاو را بكشند و بعضى از اعضاى بدن گاو را به بدن مقتول زدند، بعد از مدّتى به اذن خدا، مقتول زنده شد. موسى(عليه السلام)از او پرسيد: چه كسى تو را به قتل رساند؟
مقتول، پسرِ عموى خود را نشان داد و جريان آن شب را براى موسى(عليه السلام)تعريف كرد. موسى(عليه السلام)دستور داد تا پسرعموى مقتول به سزاى عملش برسد و اين گونه آتش فتنه فروكش كرد و مردم به خانه هاى خود بازگشتند.
[59] همه به آن جوانِ صاحب گاو، گفتند: چقدر خوش شانس هستى كه اين همه ثروت نصيب تو شد !
وقتى جوان به سوى خانه باز مى گشت به ياد دعاى پدر افتاد و فهميد كه اين همه ثروت به علّت دعاى پدر است.
اكنون كه قرآن را مى خوانم، مى فهمم اگر در زندگى خود به دنبال بركت و موفقيّت هستم، بايد دعاى پدر را دريابم و از او بخواهم برايم دعا كند.
[60] با شنيدن اين ماجرا، يقين من به روز قيامت زيادتر شد، آرى، تو مردگان را اين گونه زنده خواهى كرد، تو بر هر كارى توانا هستى.