کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بَقَره: آيه ۲۱۴

     بَقَره: آيه ۲۱۴


    أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214 )
    يادم نمى رود وقتى نوجوان بودم، اگر يك شب نماز شب مى خواندم، انتظار داشتم فردا اتّفاق خوبى برايم بيفتد، پاداش بزرگى بگيرم و اگر اتّفاقى برايم مى افتاد كه ناراحتم مى كرد با خود مى گفتم: آخر چرا؟ من كه نماز شب خواندم، چرا خداوند كمكم نكرد؟
    آرى، آن روزها تصوّر مى كردم، هر كس باايمان است، در دنيا راحت زندگى مى كند، زمان زيادى گذشت تا سخن تو را خواندم و فهميدم حقيقت چيز ديگرى است.
    ماجراى جنگ احزاب را خواندم، وقتى ده هزار نفر از كافران به شهر مدينه هجوم آوردند، هركدام از قوم و قبيله اى بودند، يهوديان و همه قبايل بُت پرستان باهم متّحد شده بودند تا اسلام را نابود كنند. آنان مدّت زيادى مدينه را محاصره كرده بودند، مسلمانان در شرايط خوبى نبودند، تعداد آن ها بسيار كمتر از دشمنان بود، فقر و گرسنگى هم در مدينه غوغا مى كرد، طاقت بعضى ها تمام شده بود، ترس و اضطراب بر خيلى ها غلبه كرده بود، درست بود كه مسلمانان راه عبور دشمنان را با كندن خندق (كانال) گرفته بودند، امّا خطر هر لحظه مسلمانان را تهديد مى كرد. ابوسفيان كه فرماندهِ نيروهاى دشمن بود پيام داده بود: اى محمّد ! گفته بودم كه مى آيم ! آماده باش كه اين بار پيروزى از آنِ من است.
    عدّه اى از مسلمانان با خود مى گفتند: مگر ما بر حقّ نيستيم، پس چرا خدا ما را يارى نمى كند؟ چرا ما بايد اين همه سختى را تحمّل كنيم؟ پس وعده يارى خدا كجاست؟
    ولى قانون و سنّت تو چيز ديگرى است، اگر آنان از تاريخ بشر آگاه بودند، هرگز چنين سخنى نمى گفتند، وقتى كسى اهل ايمان شد، تازه سختى هاى او آغاز مى شود.
    كسى كه ايمان ندارد، نياز به امتحان ندارد، مثل بچّه اى كه اصلاً به مدرسه نرفته است و سواد ندارد، هيچ وقت اين بچّه معناى شب امتحان را نمى فهمد، هيچ كس از او امتحان نمى گيرد.
    من كه دوست دارم باسواد باشم، بتوانم كتاب بخوانم، نويسنده شوم، بايد در مدرسه بارها و بارها امتحان بدهم، يادم نمى رود چه شب هايى را تا دير وقت بيدار ماندم، شب هاى امتحان را هرگز فراموش نمى كنم !
    واى ! چقدر دير فهميدم كه من اگر اهل ايمان شدم و نماز خواندم، تازه وارد مدرسه تو شده ام، بايد هر روز امتحان بدهم، امّا با خود فكر مى كنم چگونه بندگانت را امتحان مى كنى؟
    با سختى ها و بلاهايى كه برايشان مى فرستى، البتّه مى دانم تو دانا و توانا هستى و از قبل، از نتيجه امتحان من باخبر هستى، هدف از اين امتحان اين است كه من رشد كنم، من در بلاها و سختى ها مى توانم بشكفم و رشد كنم. مرا آفريده اى و مى دانى رشد من در چيست، كمال من در چيست، به دنبال خوشى اين دنيا هستم، امّا تو به فكر سعادت و خوشبختى من در روز قيامتى، قيامتى كه هرگز پايان ندارد.
    آرى، اين قانون توست، مؤمنان بايد به استقبال مشكلات و بلاها بروند و البتّه يارى تو بسيار نزديك است، پايان شب سياه، سفيد است، هرگز مؤمنان را به حال خود رها نمى كنى، پيروزى را براى آنان مى فرستى، بعد از آن كه امتحانات را پشت سر گذاشتند. معلّم نبايد در سر جلسه امتحان، جواب سؤالات را به شاگردان بگويد، بايد صبر كند تا همه استعداد و لياقت خود را نشان بدهند، بعد از آن كه امتحان تمام شد، حالا نوبت جايزه دادن به نفرات برتر است.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲۶: از كتاب تفسير باران، جلد اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن