کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بَقَره: آيه ۲۵۹

     بَقَره: آيه ۲۵۹


    أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَة وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِئَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَةَ عَام فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آَيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (259 )
    ماجراى دوم درباره پيامبرى است به نام عُزَير، از من مى خواهى با قدرت تو بيشتر آشنا شوم و اين گونه معرفت من به تو بيشتر شود:
    عُزَير، يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود. روزى گذرش به شهرى ويران افتاد، استخوان هاى مردگان زيادى در آنجا بود.
    او مدّتى به آن استخوان ها و جمجمه ها نگاه كرد، سؤالى ذهن او را مشغول نمود: در روز قيامت، چگونه اين مردگان، زنده خواهند شد؟
    در اين هنگام به عزرائيل دستور دادى تا جان او را بگيرد، مرگ عُزَير فرا رسيد.
    بعد از صد سال، دوباره او را زنده كردى، وقتى زنده شد نگاهى به اطراف خود كرد، به او وحى كردى:
    ــ اى عُزَير ! فكر مى كنى چند وقت است كه اينجايى؟
    ــ يك روز و شايد هم كمتر از يك روز.
    ــ تو صد سال است كه اينجايى. نگاهى به غذا و آشاميدنى خود نما، ببين كه هيچ تغييرى در آن ايجاد نشده است. آن الاغ توست، ببين از او فقط مشتى استخوان مانده است. اكنون نگاه كن كه من چگونه او را زنده مى كنم.
    آن روز عُزَير آن منظره را ديد و چنين گفت: تو بر هر چيزى توانا هستى.
    اين گونه بود كه او آرامش يافت و مسأله رستاخيز برايش به شكلى محسوس حل شد. در واقع با اين كار صحنه قيامت را به دنيا آوردى و براى عُزَير نمايش دادى.
    سؤال عُزَير درباره اصل معاد نبود، او به معاد ايمان داشت، فقط در حيرت بود كه تو چگونه استخوان هاى پوسيده را جمع مى كنى و انسان ها را زنده مى كنى، مى خواست با چشم ببيند كه چگونه بدنى را كه به خاك تبديل مى شود، زنده مى كنى.
    بعد از اين ماجرا، عُزَير به شهر خود بازگشت، وقتى به شهر رسيد همه چيز تغيير كرده بود، آرى ! صد سال گذشته و همسر او از دنيا رفته بود.[130]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۵۶: از كتاب تفسير باران، جلد اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن