کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بَقَره: آيه ۲۰۷

     بَقَره: آيه ۲۰۷


    وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (207 )
    مى توانم در دنيا با تو معامله كنم، تو بهترين خريدار من هستى. سرانجام مرگ به سراغم خواهد آمد، پس چه بهتر كه من جانِ خود را به تو بفروشم و در مقابل رضايت تو را بخرم. اين تجارتى بس بزرگ است، وقتى از من راضى و خشنود باشى، ديگر روز قيامت هرگز ترس و نگرانى ندارم و بهشت جاودان منزلگاه من خواهد بود.
    من شيعه على(عليه السلام)هستم، او امام اوّل من است، او را الگوى خود مى دانم، او كسى بود كه اين تجارت را نمود و جان خود را فروخت و رضايت تو را خريد.
    من آن شب باشكوه را از ياد نمى برم، شبى كه پيامبر مى خواهد به مدينه هجرت كند و دشمنان گرداگرد خانه اش را محاصره كرده اند تا او را به شهادت برسانند، به راستى چگونه مى تواند از اين محاصره نجات پيدا كند؟
    هوا تاريك شده است، بيست و پنج نفر با شمشير بيرون خانه ايستاده اند و مى خواهند به پيامبر حمله كنند.
    يكى مى گويد: محمّد اينجاست، او در محاصره ماست، نمى تواند فرار كند، صبر كنيد، صبح زود حمله كنيم، الآن زن ها و بچّه ها خوابند.[111]
    اين نظر را بقيّه قبول مى كنند و قرار مى شود صبح حمله كنند، آن ها مواظب هستند و نگهبانى مى دهند تا محمّد(صلى الله عليه وآله) از خانه بيرون نيايد، آرى، آنان هم قسم شده اند كه صبح زود محمّد(صلى الله عليه وآله)را به قتل برسانند، امّا داخل خانه چه خبر است؟ على(عليه السلام)با محمّد(صلى الله عليه وآله)سخن مى گويد:
    ــ اى رسول خدا ! شما بايد امشب از اين خانه برويد و به مدينه هجرت كنيد.
    ــ دشمنان همه جا را محاصره كرده اند، آنان خانه را زير نظر دارند.
    ــ امشب من جاى شما در بستر شما مى خوابم، كافران خيال مى كنند كه شما از خانه بيرون نرفته ايد، اين طورى شما مى توانيد از فرصت استفاده كنيد و تا روشن شدن هوا از مكّه دور شويد.
    پيامبر نگاهى به على(عليه السلام)مى كند، على(عليه السلام)مى داند اين كار خطر زيادى دارد، بيست و پنج مرد قسم خورده اند و صبح زود به اين خانه هجوم خواهند آورد، امّا على(عليه السلام) امشب براى حفظ جان پيامبر، اين خطر را به جان مى خرد.
    پيامبر با على(عليه السلام)خداحافظى مى كند و عباىِ سبز رنگ خود را به على(عليه السلام)مى دهد و على(عليه السلام)در رختخواب مى خوابد و آن عبا را بر روى خود مى اندازد، پيامبر آيه اى از قرآن را مى خواند و از خانه بيرون مى رود و هيچ كس پيامبر را نمى بيند.
    مشركان به طور مرتّب از پنجره داخل خانه را كنترل مى كنند، خيال مى كنند كه اين محمّد(صلى الله عليه وآله)است كه در رختخواب خوابيده است، با خود مى گويند: نگاه كنيد، محمّد به چه خوابى فرو رفته است، او نمى داند چند ساعت ديگر مرگ سختى در انتظارش خواهد بود، با شمشيرهاى خود بدن او را قطعه قطعه خواهيم كرد.[112]
    شب اوّل ماه ربيع الأوّل است، شهر در خاموشى و تاريكى است، امّا در آسمان ها امشب چه خبر است؟

    * * *


    تو مى دانى جبرئيل و ميكائيل به يكديگر علاقه زيادى دارند، آنان دو فرشته اى هستند كه كارهاى بزرگى مى كنند، امشب با آنان سخن مى گويى: ميان شما، پيمان دوستى و برادرى بسته ام و شما سال هاى سال زنده خواهيد بود، امّا قرار است يكى از شما زودتر از ديگرى از دنيا برود. بگوييد بدانم كدام يك از شما حاضر است عمر كوتاه ترى داشته باشد و در عوض، دوست او بيشتر زنده بماند؟
    جبرئيل مقدارى فكر مى كند، او دوست دارد بيشتر زنده بماند، مكائيل هم همين طور، او هم دوست دارد بيشتر زنده باشد، هيچ كدام از آنان حاضر نمى شود كه زودتر از ديگرى بميرد.
    در اين هنگام تو به آنان چنين مى گويى: اى فرشتگان من ! شما چرا مانند على(عليه السلام)نبوديد؟ من بين او و بين محمّد(صلى الله عليه وآله)پيمان برادرى بستم، امشب على(عليه السلام)جان خويش را فداى محمّد(صلى الله عليه وآله)نمود. از شما مى خواهم به زمين برويد و على(عليه السلام)را از شرِّ دشمنان حفظ نماييد.
    و اين گونه است كه جبرئيل و ميكائيل به فكر فرو مى روند، بايد رفاقت را از على(عليه السلام)بياموزند كه اين گونه از جان خود براى حفظ جان پيامبر مى گذرد.
    آنان به امر تو كنار على(عليه السلام)مى آيند، مى بينند كه على(عليه السلام)عباىِ سبز پيامبر را روى خود انداخته است، جبرئيل بالاى سر على(عليه السلام)مى ايستد و ميكائيل پايين پاى او. جبرئيل نگاهى به اطراف مى كند، بيست و پنج مرد جنگجو با شمشيرهاى برهنه، كنارِ در نشسته اند و منتظرند صبح فرا رسد، جبرئيل مى بيند على(عليه السلام)با كمال آرامش در بستر پيامبر آرميده است، او از جان خود گذشته است، با تو معامله كرده است و آرزوى شهادت دارد، او مى داند اگر كشته شود به آغوش مهربانى تو خواهد آمد.
    جبرئيل از اين كار على(عليه السلام)تعجّب مى كند و مى گويد: اى على ! خوشا به حالت كه امشب خدا به تو مباهات كرد.
    و اين گونه است كه امشب اين آيه را نازل مى كنى و در وصف على(عليه السلام)چنين مى گويى: از بندگان من كسانى هستند كه جانشان را براى خشنودى من مى فروشند و من به آنان مهربان هستم.
    و تو جان على(عليه السلام)را حفظ مى كنى، وقتى صبح مى شود مشركان به داخل خانه هجوم مى آورند، على(عليه السلام)سريع از جا برمى خيزد، آنان تعجّب مى كنند، از على(عليه السلام)مى پرسند:
    ــ اى على ! محمّد كجاست؟ او كجا رفته است؟
    ــ مگر شما محمّد(صلى الله عليه وآله)را به من سپرده بوديد كه اكنون او را از من مى خواهيد؟
    بُت پرستان مى فهمند كه ديشب محمّد(صلى الله عليه وآله)از شهر خارج شده است، براى همين سريع به تكاپو مى افتند تا شايد بتوانند او را بيابند، امّا آن ها نمى دانند كه تو او را يارى خواهى كرد و او به سلامت به مدينه خواهد رسيد.[113]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲۰: از كتاب تفسير باران، جلد اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن