کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بَقَره: آيه ۳۹ - ۳۸

     بَقَره: آيه ۳۹ - ۳۸


    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (38 )وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (39 )
    اكنون زندگى انسان روى زمين آغاز مى شود !
    تو مى دانى انسان است و ترس او ! براى همين پيامى براى همه انسان ها مى فرستى كه اى انسان ! من هدايت ها و رهنمودهاى خود را برايت مى فرستم، اگر از هدايت هاى من، پيروى كردى، بدان كه ترس تو برطرف مى شود و هيچ غمى به دل نخواهى داشت، سرانجامِ تو بهشت جاودان خواهد بود، بهشتى كه من براى تو خلق كرده ام. اگر مى خواهى به بهشت جاودان وارد شوى، از پيامبرانم پيروى كن، امّا هر كس كه از مسير پيامبران منحرف شود، بداند سزاى او چيزى جز عذاب نخواهد بود.

    * * *


    خدايا ! من حكايت آدم را شنيدم، فهميدم كه تو از همان لحظه اوّل، با انسان مهربان بوده اى، انسان را دوست داشتى و او را گل سرسبد هستىِ خود قرار دادى.
    من اصل خويش را يافته ام، دانسته ام كه كيستم، از كجايم، مسجود فرشتگانم !
    من فرزند آدمم، چه بسا شيطان مرا هم وسوسه كند و من خطايى مرتكب مى شوم، اكنون ديگر مى دانم من اوّلين گناهكارى نيستم كه تو او را بخشيده اى، من فرزند آدم هستم، همان كسى كه خطاى او را بخشيدى و از برگزيدگانت قرار دادى.
    خدايا ! به رحمت و مهربانى تو اميدوارم، مى دانم اگر خطايى از من سر بزند، نبايد نااميد شوم، بايد سر به سجده ببرم و همچون آدم بر خطاى خود اشك بريزم، بايد به نام پنج تن (محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)) تو را بخوانم، به آنان توسّل مى جويم تا رحمتت را بر من نازل كنى. راه خويش را يافته ام، مى دانم چگونه رحمت تو را به سوى خود جذب كنم، بر حسين تو اشك مى ريزم، شايد به خاطر حسين(عليه السلام) مرا ببخشى، حسينى كه براى تو از همه هستى خود گذشت...

    * * *


    به راستى آيا آدم با خوردن ميوه درخت ممنوعه، گناهى انجام داد؟ مگر پيامبران معصوم نيستند؟ چگونه مى شود كه او پيامبر باشد و گناه انجام دهد؟
    اين همان سؤالى است كه مأمون، خليفه عباسى از امام رضا(عليه السلام)پرسيد و امام در پاسخ به او چنين فرمود: "وقتى آدم در بهشت بود، هنوز پيامبر نشده بود و خوردن ميوه درخت ممنوعه، گناهى بزرگ نبود كه موجب عذاب دوزخ بشود، بعد از آن كه، آدم از بهشت رانده شد، خدا او را برگزيد و پيامبر خود قرار داد و او در آن لحظه، از نعمت عصمت برخوردار شد و آدم ديگر گناهى (كوچك يا بزرگ) نكرد".[44]
    وقتى پزشك به بيمار خود مى گويد: "تو نبايد گوشت قرمز بخورى"، اگر اين بيمار، گوشت قرمز خورد، گناه بزرگى انجام داده است؟ نه، فقط به خودش ضرر زده است. خدا به آدم گفت كه تو را در اين بهشت دنيايى جاى داده ام، اگر مى خواهى اينجا بمانى، نبايد از آن ميوه بخورى، وقتى آدم از آن ميوه خورد، از بهشت رانده شد، اين نتيجه كار آدم بود.

    * * *


    آدم كه اكنون پيامبرت شده است، در كنار كعبه نشسته است، امّا او هنوز از خودش ناراحت است، خيلى غصّه مى خورد كه چرا گوش به حرف شيطان كرد و از بهشت رانده شد.
    غصّه بر قلب آدم هجوم مى آورد، دلش مى گيرد، اشك از چشمانش جارى مى شود و تو جبرئيل را به زمين مى فرستى تا با آدم سخن بگويد:
    ــ اى آدم ! چه شده است؟ چرا اين قدر ناراحتى؟
    ــ غصّه مى خورم كه از بهشت رانده شده ام.
    ــ اى آدم ! آيا مى دانى وقتى خدا مى خواست تو را خلق كند به ما چه گفت؟
    ــ من نمى دانم.
    ــ خدا به ما فرشتگان گفت: "مى خواهم خليفه خود را روى زمين قرار دهم".
    ــ منظورت از اين سخن چيست؟
    ــ خدا به ما نگفت: "مى خواهم خليفه خود را در بهشت قرار بدهم"، خدا به ما گفت: "مى خواهم خليفه خود را روى زمين قرار بدهم"، يعنى از اوّل هم قرار بود تو در اين دنياى خاكى زندگى كنى و در اينجا خليفه خدا باشى !
    آدم لحظاتى فكر كرد، اگر او در آن بهشت مى ماند خليفه خدا نبود، او بايد اينجا باشد تا بتواند خليفه خدا باشد.
    آدم آرام شد، راز خلقت خود را فهميد. آرى، خدا مى خواست انسان در همين دنياى خاكى زندگى كند، دنيايى كه همه محدوديّت ها و تضادها را دارد، انسان در جستجوى روزى خود باشد، زحمت بكشد، جايى كه آدم در آن بود، همه چيز براى او آماده بود، زندگى آنجا، زندگى بهشت گونه بود، در آنجا انسان نمى توانست كمال خود را بيابد.[45]
    انسان كه خوى حيوانى دارد، بايد در اين دنيا زندگى كند، رشد كند، خوى حيوانى خود را كنترل كند تا از فرشته بالاتر رود.
    انسان واقعى در اين دنيا معنا پيدا مى كند، اگر انسان در بهشت بود، هرگز لياقت ها و شايستگى هاى او نمايان نمى شد. خدا از اوّل اراده كرده بود كه انسان در اين دنيا باشد.
    اكنون با جرأت مى گويم كه با رانده شدنِ آدم از بهشت، انسان متولّد شد، انسان بودنش كامل شد و اين راز بزرگ خلقتِ انسان است كه بسيارى از آن غافل مانده اند.
    اگر انسان در بهشت بود، هيچ زحمتى نمى كشيد، در آنجا هيچ اختلاف و جنگى رخ نمى داد، همه چيز آماده بود، معلوم است كه در آنجا انسان نمى توانست صبر در مشكلات را به نمايش بگذارد، چون آنجا هيچ مشكلى نبود تا انسان بخواهد در راه خدا بر آن صبر كند.
    زيبايى هاى انسان در سختى هاى اين دنيا جلوه گر مى شود، انسانى كه همه سختى ها را به جان مى خرد تا نام و ياد خدا زنده بماند، اين زيباترين تصوير آفرينش است كه خدا دوست داشت آن را به نمايش بگذارد.
    خدا انسان را آزاد و مختار آفريد، اين دنيا هم محلّ نمايش حقيقتِ انسان هاست، عدّه اى راه شيطان را برمى گزينند و به ظلم و ستم مى پردازند، عدّه اى هم راه خدا را انتخاب مى كنند.
    خدايا ! من داستان آدم(عليه السلام)را از قرآن تو خواندم، اكنون مى خواهم از تورات اين داستان را بخوانم. تورات تحريف شده است، امّا اطلاع من از همين تورات در اينجا مفيد است، به من كمك مى كند تا بدانم يهوديان چه تصوّرى از اين ماجرا دارند.

    * * *


    خلاصه داستان آدم(عليه السلام)در تورات چنين است:
    خدا به آدم اجازه داد كه از تمام ميوه هاى بهشت بخورد مگر از ميوه درخت معرفت !
    درخت معرفت، درختى بود كه اگر آدم از ميوه آن مى خورد، خوب و بد را تشخيص مى داد.
    خدا به آدم گفت: "اگر ميوه درخت ممنوعه را بخورى، همان روز خواهى مرد"، سپس خدا حوّا را آفريد، آنان در بهشت، برهنه بودند، زيرا نيك و بد را نمى دانستند. شيطان به شكل مارى نزد آنان آمد و به آنان گفت: "اگر ميوه آن درخت ممنوعه را بخوريد، نه تنها نمى ميريد، بلكه معرفت و شناخت پيدا مى كنيد، براى همين است كه خدا شما را از خوردن آن نهى كرده است".
    سرانجام آدم و حوّا از آن ميوه ممنوعه خوردند و چشمشان باز شد و فهميدند كه لخت هستند، براى همين، آنان با پارچه اى خودشان را پوشاندند.
    خدا در بهشت قدم مى زد !! آدم و حوّا را ديد، آنان از خدا مخفى شدند، خدا به آدم گفت:
    ــ اى آدم ! كجا هستى؟ !
    ــ وقتى صداى تو را شنيدم، مخفى شدم، زيرا من عريان هستم.
    ــ چگونه فهميدى كه عريان هستى؟ مگر از آن ميوه ممنوعه خوردى؟
    اكنون خدا دانست كه آدم از آن ميوه خورده است، براى همين پيش خود گفت: "اكنون آدم مثل من شده است و خوب و بد، زشت و زيبا را شناخته است ! اگر او در بهشت بماند، ممكن است درخت حيات و زندگى را نيز پيدا كند و از ميوه آن بخورد و آن وقت براى هميشه زنده بماند و مثل من بشود !". اينجا بود كه خدا آدم را از بهشت بيرون كرد !! [46]

    * * *


    اين سخن تورات است، كسى كه به اين تورات ايمان دارد و اين ماجرا را مى خواند، چنين تصوّرى از خدا دارد:
    1 - خدا كسى است كه به آدم دروغ مى گويد و آدم را فريب مى دهد.
    آن درخت ممنوعه، درخت معرفت بود، امّا خدا به آدم گفت كه آن درخت، درخت مرگ است، اگر از آن بخورى، همان روز مى ميرى !
    2 - خدا كسى است كه مى ترسد آدم به مقام او دست پيدا كند !
    وقتى خدا ديد آدم از آن درخت معرفت خورده است، ترسيد كه نكند آدم به درخت حيات و زندگى دسترسى پيدا كند.
    3 - خدا جسم است، در بهشت راه مى رود، آدم او را مى بيند.
    4 - خدا جاهل است، نمى داند آدم در كجاى بهشت مخفى شده است.
    و خدايى كه من در قرآن با او آشنا مى شوم، هرگز دروغ نمى گويد، بنده خود را فريب نمى دهد، او به همه چيز آگاه است. اين خدا هرگز انسان را از معرفت و شناخت نهى نمى كند.
    ميوه ممنوعه، معرفت و شناخت نبود، آخر چگونه مى شود خدا انسان را از معرفت منع كند؟
    خدايى كه من او را باور دارم، بندگان خود را به سوى علم و آگاهى و معرفت فرا مى خواند. آنچه خدا آدم را از آن نهى كرد، حسد بود.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۸: از كتاب تفسير باران، جلد اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن