کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    مائِده: آيه ۲۶ - ۲۰

      مائِده: آيه ۲۶ - ۲۰


    وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآَتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ (20 ) يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ (21 ) قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (22 )قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23 ) قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24 ) قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِيوَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (25 ) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الاَْرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (26 )
    مسيحيان و يهوديانى كه ادّعا مى كنند پيرو پيامبران هستند، آيا به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان خواهند آورد؟
    تو مى دانى كه گروه زيادى از آنان حقّ را نمى پذيرند، يهوديان مى دانند محمّد(صلى الله عليه وآله)همان پيامبرى است كه در تورات، نشانه هاى او ذكر شده است، امّا آنان نه تنها به محمّد(صلى الله عليه وآله)ايمان نمى آورند، بلكه با تمام توان تلاش مى كنند مانع موفّقيت او بشوند، آنان با نقشه ها و جنگ هايى كه راه مى اندازند سعى مى كنند اسلام را نابود كنند.
    اكنون وقت آن است تا براى پيامبر خود از سابقه يهوديان سخن بگويى، يهوديان كسانى هستند كه سخنان موسى(عليه السلام)را هم گوش نكردند، وقتى كسى اين يهوديان را به خوبى بشناسد، هرگز از ايمان نياوردن آنان، رنجيده و افسرده نمى شود.
    آرى، يهوديان سخنان موسى(عليه السلام)را هم گوش نكردند، اين چيزى است كه تاريخ هم، شاهد آن است.
    موسى(عليه السلام)با پيروان خود چنين سخن گفت: "اى مردم ! نعمت هايى كه خدا به شما عطا كرده است را ياد آوريد: براى هدايت شما، پيامبرانى فرستاد و شما را از ستم فرعونيان نجات داد و شما را صاحب اختيار خودتان قرار داد و شما را بر مردم زمان خودتان برترى داد".
    آرى، پدران آنان سال هاى سال در بيت المقدس زندگى مى كردند، وقتى يوسف(عليه السلام)در مصر به پادشاهى رسيد، آنان به مصر هجرت كردند و بعد از مرگ يوسف(عليه السلام)، گرفتار ظلم و ستم فرعونيان شدند. يهوديان آرزو داشتند بار ديگر به بيت المقدس بازگردند.
    تو موسى(عليه السلام)را براى نجات آنان فرستادى، موسى(عليه السلام)آنان را از مصر حركت داد و به معجزه تو آنان توانستند از رود نيل عبور كنند و فرعون و سپاه او نيز در رود نيل غرق شدند.
    اكنون ديگر وقت آن بود كه آنان به سوى بيت المقدس حركت كنند، موسى(عليه السلام)از آنان خواست تا به سوى آن سرزمين حركت كنند و اگر با دشمنان برخورد نمودند، عقب نشينى نكنند كه اگر اين كار را بكنند، زبون و زيانكار خواهند شد. همه مى دانستند كه بيت المقدس در تصرّف دشمنان است.

    * * *


    بنى اسرائيل همراه با موسى(عليه السلام)به مرزهاى سرزمين موعود (بيت المقدس) رسيدند و در آنجا اردو زدند. موسى(عليه السلام)عدّه اى را به سوى بيت المقدس فرستاد تا از شرايط دشمن خبر بياورند. بعد از مدّتى، آنان از مأموريّت خود برگشتند، بيشتر آنان از قدرت دشمن به هراس افتاده بودند و مردم را از روبرو شدن با دشمن برحذر داشتند.
    اينجا بود كه مردم به موسى(عليه السلام)گفتند: "اى موسى ! در آن سرزمين، مردمى ستمگر زندگى مى كنند، تا آنان از آنجا خارج نشوند ما وارد بيت المقدس نمى شويم".
    آرى، بنى اسرائيل كه سال هاى سال، زير ظلم و ستم فرعونيان بودند و به افرادى ترسو تبديل شده بودند، از روبرو شدن با دشمن هراس به دل داشتند.
    دو نفر از كسانى كه به مأموريّت شناسايى دشمن رفته بودند، از ايمان واقعى برخوردار بودند و خداترس بودند. نام آن دو "يُوشَع" و "كالِب" بود. آنان رو به مردم كردند و گفتند: "بايد از دروازه شهر به يكباره وارد شويد و در اين صورت بر دشمنان پيروز خواهيد شد، اگر مؤمن هستيد، به خدا توكّل كنيد".[14]
    اين دو نفر با سخن خود مى خواستند به ديگران روحيه بدهند و به آنان بفهمانند كه با توكّل به تو مى توان بر دشمن پيروز شد.

    * * *


    وقتى بنى اسرائيل اين سخن را شنيدند، رو به موسى(عليه السلام)كردند و گفتند: "اى موسى ! تا زمانى كه دشمنان در بيت المقدس هستند، ما هرگز وارد آن شهر نمى شويم، تو با خداىِ خودت به جنگ دشمنان برو و ما همين جا مى مانيم و منتظر بازگشت تو هستيم، وقتى دشمنان شكست خوردند، ما آن وقت وارد شهر خواهيم شد".
    اينجا بود كه موسى(عليه السلام)رو به آسمان كرد و چنين گفت: "بارخدايا ! من فقط اختيار خود و برادرم را دارم، ميان من و اين مردم نافرمان، جدايى بينداز".
    و تو به موسى(عليه السلام)چنين وحى كردى: "اى موسى ! بيت المقدس به مدّت چهل سال بر آنان حرام شد، آنان به خاطر نافرمانى، هرگز نمى توانند به آن شهر وارد شوند، آنان چهل سال در بيابان سرگردان خواهند بود، اى موسى ! درباره سرنوشت اين مردم گناهكار، غمگين نشو".

    * * *


    بنى اسرائيل دوست داشتند تا معجزه اى بزرگ روى دهد و دشمنان نابود شوند، آنان با چشم خود ديده بودند كه چگونه سپاه فرعون در رود نيل غرق شد، انتظار داشتند كه بار ديگر معجزه اى روى بدهد و دشمنانشان در بيت المقدس نابود شوند.
    آن ها فراموش كردند كه معجزه در زندگى بشر در موارد استثنائى روى مى دهد، مؤمنان بايد در راه تو جهاد كنند و زحمت ها و سختى ها را تحمّل كنند. اين درس بزرگى براى من است، اگر من هدف مقدّسى دارم، بايد تلاش و كوشش كنم، نبايد در انتظار معجزه از تلاش دست بكشم، بايد همه تلاش خود را به كار گيرم و به تو توكّل نمايم و به يارى تو چشم داشته باشم.

    * * *


    بنى اسرائيل موسى(عليه السلام)را در راه جهاد با دشمنان يارى نكردند، موسى(عليه السلام)هم آنان را نفرين كرد. نتيجه مخالفت با دستور موسى(عليه السلام)اين شد كه آنان چهل سال در بيابان سرگردان شدند.
    آنان چهل سال، در جستجوى راه بيرون آمدن از صحراى سينا بودند. آنان هر روز به راه مى افتادند و تا شب راه مى پيمودند، شب در جايى استراحت مى كردند، صبح كه از خواب بيدار مى شدند، خود را در همان نقطه آغاز حركت مى يافتند.[15]
    تو نعمت هاى خود را بر آنان نازل كردى، روزها ابرها را مى فرستادى تا بر سرشان سايه افكند و نور خورشيد اذيّتشان نكند، برايشان از آسمان غذاى گوارا مى فرستادى، تو برايشان دو نوع غذاى مقوّى از آسمان فرو مى فرستادى: عسل و مرغ بريان.
    از موسى(عليه السلام)خواستى تا عصايش را به سنگ زد، معجزه اى روى داد، از دل آن سنگ، دوازده چشمه آب جوشيد و آنان از آب گوارا سيراب مى شدند.[16]

    * * *


    نسلى كه ساليان سال برده فرعونيان بودند، به زبونى و خوارى عادت كرده بود، فرعون و سپاه او نابود شده بودند، امّا خُلق و خوى بنى اسرائيل تغيير نكرده بود، دل هاى آنان از ايمان واقعى بهره اى نبرده بود، از اين رو نافرمانى پيامبر خود را نمودند.
    حكمت تو چنين بود: نسلى كه با خوارى و بردگى خو گرفته است، از بين برود و نسل جديدى ايجاد شود كه خوى نياكان خود را نداشته و بر اساس باور دينى شكل بگيرد. اين نسل است كه شايستگى آن را دارد به بيت المقدس وارد شود و جامعه اى جديد و مستقل را پى ريزى كند، براى همين چهل سال، آنان را در صحراى سينا سرگردان نمودى تا نسل جديد با ويژگى هاى جديد شكل بگيرد، نسلى كه به رشد عقلى و كمال رسيده باشد و شايستگى ورود به بيت المقدس را داشته باشد.
    وقتى موسى(عليه السلام)از مصر حركت كرد، بنى اسرائيل هزاران نفر بودند، در اين مدّت چهل سال، آنان زاد و ولد كردند و فرزندان آنان بزرگ شدند. آن هزاران نفر (به غير از دو نفر) از دنيا رفتند، تو چنين خواستى كه از آن ميان آن همه، فقط دو نفر (يُوشَع و كالِب)، وارد بيت المقدس شوند.[17]
    موسى(عليه السلام)در اين مدّت، از دنيا رفت، جانشين او "يوشع" رهبرى مردم را به دست گرفت. وقتى چهل سال سرگردانى به پايان رسيد، يوشع نسل جديد را به شهر بيت المقدس برد و وعده اى كه تو به پدران آنان داده بودى، محقّق شد.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب تفسير باران، جلد سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن