کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    اَنعام: آيه ۷۹ - ۷۶

      اَنعام: آيه ۷۹ - ۷۶


    بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لاََكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77 ) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78 )إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79 )
    ابراهيم(عليه السلام)ديد كه عدّه اى از مردم ستاره زهره را مى پرستند، عدّه ديگرى ماه را و گروه ديگر خورشيد را مى پرستند. او تصميم گرفت تا با آنان سخن بگويد.
    شب كه فرا رسيد، ستاره زهره در آسمان پديدار شد، ابراهيم(عليه السلام)رو به كسانى كرد كه زهره را مى پرستيدند، به آنان چنين گفت: آيا اين خداى من است؟
    او از اين سؤال هدفى داشت، مى خواست تا پيام خود را به آنان برساند، ساعتى گذشت و ستاره زهره ناپديد شد و غروب كرد، اينجا بود كه ابراهيم(عليه السلام)به آنان گفت: من چيزى كه غروب مى كند را دوست ندارم.
    بعد از آن ماه تابان طلوع كرد، او به كسانى كه ماه را مى پرستيدند چنين گفت: آيا اين خداى من است؟
    چندين ساعت گذشت و ماه هم ناپديد شد، ابراهيم(عليه السلام)گفت: اگر پروردگارم مرا به معرفت و شناخت خود، راهنمايى نكند، از گمراهان خواهم بود.
    شب به پايان رسيد و سپيده در افق نمايان شد و بعد از ساعتى خورشيد طلوع كرد، وقتى ابراهيم(عليه السلام)به خورشيد نگاه كرد به كسانى كه خورشيد را مى پرستيدند گفت: "آيا اين خداى من است؟ خورشيد از ستاره زهره و ماه بزرگتر است". ابراهيم(عليه السلام)صبر كرد تا خورشيد هم غروب كرد، اينجا بود كه چنين گفت: اى مردم ! من از چيزهايى كه شما آن را مى پرستيد، بيزارم، من با تمام وجود به خدايى رو مى كنم كه آسمان ها و زمين را آفريده است، من در ايمان به خداى خويش، اخلاص دارم و از مشركان نيستم و براى خداى خود شريكى برنگزيده ام.[104]

    * * *


    به راستى اين سخنان ابراهيم(عليه السلام)براى من چه پيامى دارد؟ بايد فكر كنم...
    عشق، زندگى مرا زيبا مى كند، اگر احساس عشق را از دست بدهم، ديگر زندگى برايم بى معنا مى شود و نمى توانم زيبايى هاى آن را درك كنم.
    افرادى را ديده ام كه عشق آنان، ثروت است، آنان شيفته دنيا شده اند و براى جمع كردن مال دنيا تلاش زيادى مى كنند، آنان ضروريّات زندگى، مانند خانه، ماشين و ديگر امكانات را دارند، امّا باز هم به دنبال دنيا مى دوند.
    كسى كه ديوانه وار به دنبال دنياست، عاشق دنيا شده است، چه كند؟ عاشق نمى تواند به دنبال معشوق نباشد.
    بعضى ها عاشق شهرت مى شوند و براى رسيدن به آن كوشش مى كنند، گروهى به دنبال رياست هستند و در طلب آن بى قرارند.
    شور و عشق، هميشه در وجود همه هست، همه انسان ها، عاشق آفريده شده اند، فقط معشوق ها مختلف اند.
    اكنون وقت آن رسيده است كه درباره معشوق هاى خود، فكر كنم. وقتى معشوق من عوض شود، زندگى من هم تغيير مى كند. هرچه معشوق من بزرگتر شود، من بزرگتر مى شوم، اگر معشوق من پايان داشته باشد، من هم پايان خواهم داشت.
    خوشا به حال كسى كه معشوقى دارد بى پايان ! چنين كسى هرگز تمام نمى شود.
    يادم نمى رود آن روزى كه كنار بستر دوستم بودم، او همه عمر خود را براى به دست آوردن ثروت صرف كرده بود، لحظات پايانى عمرش بود، من اشك را در چشمان او ديدم.
    آن روز، او گريه كرد و اطرافيان او نگران بودند، آن ها نمى دانستند راز اين گريه او چيست.
    من فهميدم كه گريه او، گريه عاشقِ دلسوخته است، عاشقى كه تا ساعتى ديگر براى هميشه از معشوق خود جدا مى شد.
    آن روز معناى سخن ابراهيم(عليه السلام)را فهميدم: انسان بايد معشوقى براى خود انتخاب كند كه پايان ندارد !
    اين پيام بزرگى بود كه ابراهيم(عليه السلام)به من آموخت، او وقتى ديد كه ستاره زهره غروب كرد، فرياد برآورد: "من چيزى را كه غروب مى كند دوست ندارم".
    پيام او اين بود: اى انسان ! تو موجود بزرگى هستى، نبايد گرفتار چيزى شوى كه پايان دارد !

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹۵: از كتاب تفسير باران، جلد سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن