کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    اَنعام: آيه ۱۰۳ - ۱۰۰

      اَنعام: آيه ۱۰۳ - ۱۰۰


    وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَات بِغَيْرِ عِلْم سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (100 ) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْء وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ (101 ) ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء وَكِيلٌ (102 ) لَا تُدْرِكُهُ الاَْبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الاَْبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103 )
    بعضى از مشركان، دچار انحراف شده بودند و باور داشتند كه جن، شريك تو در امر خلقت جهان است و آن را مى پرستيدند، آخر چگونه ممكن است جن، شريك تو باشد در حالى كه تو آن را آفريده اى؟
    بعضى ها مى گفتند كه تو پسران و دخترانى دارى، اين سخن ها از روى نادانى بود، يهوديان عُزير را پسر تو مى دانند، مسيحيان عيسى را پسر تو مى دانند. مشركان عرب هم فرشتگان را دختران تو مى دانستند. اين سخن ها، همه دروغ است، مقام تو بسى بالاتر از اين سخنانى است كه آن ها درباره تو مى گفتند.
    تو آسمان ها و زمين را پديدآوردى، چگونه ممكن است تو فرزندى (دختر يا پسر) داشته باشى در حالى كه تو همسرى ندارى.
    هرچه در جهان هستى است، آفريده توست و تو به همه چيز علم و آگاهى دارى. تو هرگز فرزندى ندارى، زيرا تو خدا هستى و هرگز صفات و ويژگى هاى انسان ها را ندارى.
    انسان مى تواند فرزند داشته باشد، اين يكى از ويژگى هاى انسان است، انسان كه فرزند دارد، روزى از بين مى رود و فرزندش جاى او را مى گيرد. اين يك قانون است. هر چيزى كه فرزند داشته باشد، محكوم به فناست.
    تو هرگز فرزند ندارى پس هرگز پايانى ندارى، تو مثل و همانندى ندارى و پايانى هم ندارى، تو هميشه بوده و هستى.
    آرى، چنين است مقام تو، هيچ خدايى جز تو نيست، فقط تو شايسته عبادت هستى و ما تو را مى پرستيم، زيرا تو سرپرست و حمايت كننده همه چيز هستى، چشم ها نمى توانند تو را ببينند ولى تو آن ها را مى بينى، تو با احساس كسى، درك نمى شوى و به همه چيز آگاهى دارى.

    * * *


    چگونه خدايى را كه نمى بينم، پرستش كنم؟ اين كه نمى شود، من براى خدايى نماز بخوانم كه او را نمى بينم !
    اين سؤالى بود كه به ذهن يكى از ياران امام حسن عسكرى(عليه السلام)رسيده بود. سرانجام او تصميم گرفت تا نامه اى به امام عسكرى(عليه السلام)بنويسد و از او اين سؤال را بپرسد.
    بعد از مدّتى نامه اى از امام به دست او رسيد، وقتى او نامه را باز كرد، جواب را خيلى كوتاه و مختصر يافت، جواب اين چنين بود: "آقا و مولا و خداى من بالاتر و والاتر از اين است كه با چشم ديده شود".[112]
    او در اين سخن فكر كرد، كلامى كوتاه كه به اندازه يك دنيا حرف داشت، او فهميد كه تو از ديده ها پنهان هستى، هيچ كس نمى تواند تو را ببيند و حقيقت تو را بفهمد. اگر تو با چشم ديده مى شدى، ديگر خدا نبودى، بلكه يك آفريده بودى.
    عدّه اى، بُت هايى را پرستش مى كنند، بُت را مى توان ديد، امّا آن بُت نابود مى شود، اين يك قانون است: هرچه با چشم ديده شود، روزى از بين مى رود، دير يا زودش فرقى نمى كند.
    وقتى انسان دلباخته چيزى مى شود كه پايان دارد، ابتدا خيلى خوشحال است، از اين دلبستگى لذّت مى برد، آن چيز، بتِ او مى شود و همه فضاى قلب او را پر مى كند. وقتى بُت هاى انسان نابود مى شود، خود انسان هم نابود مى شود، بايد دلباخته كسى شد كه هرگز پايانى نداشته باشد.
    من تو را مى پرستم كه هرگز با چشم ديده نمى شوى، افتخار هم مى كنم كه فقط تو را مى پرستم و تو پنهان از ديده ها هستى و هرگز نابود نمى شوى، تو هميشه بوده و خواهى بود.

    * * *


    او يكى از شاگردان امام جواد(عليه السلام)بود، نامش، عبدُالرّحمان بود و اهل كوفه بود، سؤالى ذهنش را مشغول كرده بود، مى خواست بداند كه خدا چگونه است، او به دنبال فرصت مناسبى بود كه سؤال خود را از امام جواد(عليه السلام)بپرسد. يك روز كه مهمان آن حضرت بود سؤال خود را پرسيد.
    امام در جواب چنين فرمود: "خدا را نمى توان با عقل بشرى درك كرد. شايد تو در ذهن خود تصوّرى از خدا داشته باشى، پس بدان كه خدا غير از آن چيزى است كه در ذهن توست. خدا به هيچ چيز شبيه نيست، تو نبايد در ذهن خود خدا را به چيزى تشبيه كنى. فراموش نكن كه عقل بشر نمى تواند به ذات خدا پى ببرد. هر تصوّرى را كه از حقيقت خدا در ذهن خود ساخته اى، بدان كه حقيقتِ خدا، غير از آن است ! خدا چيزى است كه حدّ و اندازه اى ندارد و نمى توان با عقل آن را درك نمود".[113]
    وقتى اين ماجرا را مى خوانم، مى فهمم كه بايد خيلى دقّت كنم، گاه مى شود كه من تصوّرى از خدا در ذهن خود دارم، امّا اين تصوّر چيزى است كه آن را با عقل بشرى خود ساخته ام و خدا را به چيزى تشبيه كرده ام.
    امام جواد(عليه السلام)به ما ياد داد كه خدا، غير از آن چيزى است كه ما در ذهن خود تصوّر مى كنيم، ما هرگز نمى توانيم خدا را تصوّر كنيم.
    خدا بالاتر و والاتر از اين است كه به تصوّر ذهن انسان در آيد، من فقط مى توانم او را با صفاتى كه خودش در قرآن گفته است، بشناسم، من مى دانم كه خدا بخشنده و مهربان است، شنونده و بيناست، از همه چيز باخبر است، هميشه بوده و خواهد بود، پايان ندارد همان گونه كه آغاز نداشته است...
    من اين صفات خدا را در قرآن مى خوانم و نسبت به خداى خود شناخت پيدا مى كنم، همه اين ها كه گفتم صفات خداست، امّا ذات خدا چگونه است؟ اين را هرگز نمى توانم بفهمم، هرچه كه در ذهن خودم براى ذات خدا تصوّر كنم، بايد بدانم كه خدا غير از آن است.
    من مى فهمم كه نه تنها خدا را نمى توان با چشم سر ديد، بلكه با چشم دل هم فقط مى توان بودن او را درك كرد، امّا چشم دل هم هرگز نمى تواند چگونگى خدا را بفهمد.[114]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰۶: از كتاب تفسير باران، جلد سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن