کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    اَنعام: آيه ۸۸ - ۸۴

      اَنعام: آيه ۸۸ - ۸۴


    وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيَْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (84 ) وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85 )وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ (86 ) وَمِنْ آَبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (87 )ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (88 )
    تو ابراهيم(عليه السلام)را شايسته مقام پيامبرى دانستى و او را براى هدايت مردم فرستادى، ابراهيم(عليه السلام)در راه تو زحمت كشيد و فداكارى زيادى نمود، تو هم به او نسل نيك و فرزندان صالح و شايسته عنايت كردى، اكنون نسل و ذريّه او را نام مى برى:
    1 - تو به ابراهيم(عليه السلام)، پسرى به نام "اسحاق" دادى. وقتى اسحاق بزرگ شد، ازدواج كرد و تو به او، فرزندى به نام "يعقوب" عنايت كردى. يعقوب، نوه ابراهيم بود. (ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام)، به ترتيب پدربزرگ، پدر و پسر بودند).
    تو ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام)را به علم و اخلاق نيك و پيامبرى هدايت كردى، همان گونه كه قبل از آن، به نوح(عليه السلام)هم نعمت علم و فضيلت عنايت كردى، ابراهيم(عليه السلام)، از نسل نوح(عليه السلام)بود. (نوح(عليه السلام)حدود دو هزار سال قبل از ابراهيم(عليه السلام)، زندگى مى كرد).
    2 - به داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون(عليهم السلام)كه همه از نسل ابراهيم(عليه السلام)بودند، نيز نعمت پيامبرى و علم و دانش دادى، آنان از نيكوكاران بودند و تو به نيكوكاران، ثواب و پاداش مى دهى.
    3 - همچنين تو زكريّا و يحيى و عيسى و الياس(عليهم السلام)را به پيامبرى برگزيدى، آنان نيز همه از نسل ابراهيم(عليه السلام)بودند و همه از نيكوكاران بودند.
    4 - به ابراهيم(عليه السلام)پسر ديگرى به نام اسماعيل دادى و او هم پيامبر بود. اليَسَع و يونس(عليهما السلام)هم دو پيامبرى بودند كه از نسل ابراهيم(عليه السلام)بودند، همچنين لوط(عليه السلام)، از بستگان ابراهيم(عليه السلام)بود و تو او را هم به پيامبرى برگزيدى، تو آنان را بر همه مردم زمان خود برترى دادى.

    * * *


    تو از پدران و فرزندان و برادران آنان، افرادى را برگزيدى و به راه راست هدايت نمودى.
    اين هدايت تو بود، تو هر كس از بندگان خود را بخواهى، هدايت مى كنى، معلوم است كه هدايت تو با شرك و بُت پرستى جمع نمى شود، اگر آنان به تو شرك مىورزيدند، همه اعمال نيك آنان، نابود مى شد.
    سعادت دنياو آخرت در سايه يكتاپرستى و ايمان به تو به دست مى آيد، اگر كسى از خط يكتاپرستى منحرف شود، همه تلاش هاى قبلى خود را از بين مى برد. اين قانون توست و پيامبران تو هم مشمول اين قانون هستند و از اين نظر با ديگران هيچ تفاوتى ندارند، اگر آنان به تو شرك بورزند، اعمالشان نابود مى شود، البتّه پيامبران تو معصوم هستند و هرگز به شرك رو نمى آورند.

    * * *


    لحظه اى صبر مى كنم و به فكر فرو مى روم، تو در اينجا عيسى(عليه السلام)را از نسل ابراهيم(عليه السلام)معرّفى كردى. اين سخن برايم عجيب است، عيسى(عليه السلام)كه پدر نداشت، چگونه او از نسل ابراهيم(عليه السلام)است؟
    چه كسى به من كمك مى كند تا به جواب سؤال خود برسم؟
    بايد به تاريخ سفر كنم، به عراق بروم، به روزگارى كه حَجّاج بر عراق حكومت مى كرد، من در جستجوى حقيقت هستم...

    * * *


    روز عيد قربان است، همه مردم براى خواندن نماز عيد جمع شده اند، همه منتظر هستند تا حجّاج بيايد و آن ها نماز را پشت سر او بخوانند، بعد از لحظاتى همه از جا بلند مى شوند، حجّاج مى آيد و نماز را آغاز مى كند.
    بعد از نماز دوستان او دور او جمع مى شوند، او در حالى كه لبخند مى زند مى گويد: امروز روز عيد قربان است، بايد مردى از اهل عراق را قربانى كنم و خون او را بر روى زمين بريزم !
    حجّاج، حاكم خونريزى است كه با شيعيان دشمنى دارد، او خون شيعيان زيادى را ريخته است، هيچ كس نمى داند امروز قرعه به نام چه كسى مى افتد.
    سكوت همه جا را فرا مى گيرد، حجّاج دستور مى دهد تا ابن يَعمُر را بياورند. آنجا را نگاه كن، آن پيرمرد را كه با دست هاى بسته مى آورند، همان ابن يَعمُر است كه حجّاج مى خواهد خون او را در اين روز عيد بريزد.
    خدايا ! مگر گناه او چيست؟ چرا حجّاج مى خواهد او را به قتل برساند؟
    حجّاج دستور مى دهد تا جلّاد مخصوص او بيايد، همه چيز آماده مى شود. اكنون حجّاج رو به ابن يَعمُر مى كند و مى گويد:
    ــ تو همان كسى هستى كه مى گويى رهبر مردم عراق هستى؟
    ــ من دانشمندى از دانشمندان اين كشور هستم.
    ــ شنيده ام كه تو حسن و حسين را به عنوان فرزندان پيامبر معرّفى كرده اى.
    ــ آرى ! من آن ها را فرزندان پيامبر مى دانم و اين عقيده اى است كه قرآن آن را تأييد مى كند.
    ــ چه حرف هايى مى زنى؟ كدام آيه قرآن به اين معنى دلالت دارد؟
    ــ به من مهلت بده تا برايت بگويم.
    ــ اگر جواب درستى بدهى به تو ده هزار سكّه نقره جايزه خواهم داد، امّا اگر نتوانى جواب بدهى، امروز خون تو را خواهم ريخت.
    ــ اى حجّاج ! بگو بدانم آيا اين آيه قرآن را خوانده اى: (وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ...).[106]
    ــ آرى.
    ــ بگو بدانم منظور از اين آيه چيست؟
    ــ خدا در اين آيه مى گويد كه داوود و سليمان از فرزندان ابراهيم هستند.
    ــ اى حجّاج ! آيا مى شود آيه بعد آن را برايم بخوانى؟
    ــ (وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى...).
    ــ معناى اين جمله كه خواندى چه مى شود؟
    ــ معلوم است. خدا مى گويد كه زكريّا و يحيى و عيسى از فرزندان ابراهيم هستند.
    ــ اى حجّاج ! بگو بدانم، پدر عيسى كه بود؟
    ــ چه حرف ها مى زنى. معلوم است، خداوند عيسى را از مريم و بدون پدر آفريد.
    ــ خوب. اگر عيسى، پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم مى رسد، يعنى مادر او مريم، با چند واسطه به حضرت ابراهيم مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى را كه فرزند دخترِ ابراهيم است، فرزند ابراهيم مى داند، البتّه مريم، با چندين واسطه، دختر ابراهيم مى شود. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى، فرزند ابراهيم است، امّا حسن و حسين، فرزندان پيامبر نيستند؟ آيا فاصله مريم به ابراهيم بيشتر است يا فاصله فاطمه به پيامبر؟ مريم با چندين واسطه به ابراهيم مى رسد و خدا فرزند مريم را فرزند ابراهيم معرّفى مى كند، امّا فاطمه، دختر پيامبر است و بين او و پيامبر هيچ واسطه اى نيست، آيا باز هم مى گويى كه حسن و حسين فرزندان پيامبر نيستند؟
    حجّاج ديگر هيچ نمى تواند بگويد، او در مقابل اطرافيان خود سرافكنده شده است، او نمى تواند هيچ جوابى به ابن يَعمُر بدهد، چاره نيست، حجّاج دستور مى دهد تا ابن يَعمُر را آزاد كنند و ده هزار سكّه نقره به او بدهند تا زود از جلوى چشم او دور شود.
    وقتى ابن يَعمُر مى رود، حجّاج دستور مى دهد تا شترى را قربانى كنند و سپس به اطرافيان خود مى گويد تا سفره را پهن كنند و مهمانان غذا بخورند، ولى هيچ كس او را خندان نمى بيند، او از جواب دندان شكن ابن يَعمُر خشمناك است.[107]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹۷: از كتاب تفسير باران، جلد سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن